نمایش جزئیات

غروب کوفه

غروب کوفه

تمام عشق را بار شتر کن

در چشم خویش را دریای دُر کن

اگر قصد دیار کوفه داری

تمام مشک ها را خوب پر کن

چنان در کوفه من بی غمگسارم

که بر دیوارها سر می گذارم

دل دیوار ها هم گر چه سنگ است

از این بهتر طرفداری ندارم

سرم را خاک راه خواهرت کن

دو طفلم را غلام اکبرت کن

تمنا دارم ای شه دخترم را

به دست خود کنیز دخترت کن

به دعوت نامه شور انگیز کردند

به بیعت کار سحر آمیز کردند

ولی امروز دانستم برایت

هم شمشیرها را تیز کردند

بهار کوفیان خون رنگ باشد

سخن از باغ و گل نیرنگ باشد

بود در باغ بازیچه طفل

به دست طفل کوفی سنگ باشد

حسینی