نمایش جزئیات
روضه و توسل جانسوز _ حضرت مسلم ابن عقیل علیه السلام _حاج حسین سازور
بریم در خانۀ مسلم بن عقیل ... کوفه چه خبره؟ ... شبِ اول محرمِ ... ای اول فدایی حسین ..
سر سجاده ام کبوتر هست
آسمان در دلم شناور هست
در نگاهم زِ بال کوثر هست
انتصابم به شخصِ حیدر هست
غم ندارم که عشق شیرین است
با تمام اراده میخوانم
مثل گریه چه ساده میخوانم
روی پا ایستاده میخوانم
از همین خانواده میخوانم
که محبت اساس آیین است
در رگ و ریشه ام دویده حسین
همه جا عشق را کشیده حسین
آه را چه خوب آفریده حسین
روحِ گریه به من دمیده حسین
عالمی پیش این گریه مسکین است
آمدم در دیارِ چشمانش
گردشم در مدارِ چشمانش
من که عمری دچار چشمانش
بوده ام من کنار چشمانش
کار و بارم فقط ، فقط این است ...
*ای خوش به حالِ اونی که وقتی تو قبر میزارنش سرمایه اش اشکِ بر ابی عبدالله هست ...*
دلی اینجا پیِ نگاهم نیست
یک نفر در این سپاهم نیست
خانه ای ، کوچه ای ، پناهم نیست
یک ستاره ، کنار ماه ام نیست
شب کوفه چقدر سنگین است ...
سحر اینجا به سمتِ شب رفته
روزگارم به سوی تب رفته
شهر از پشتِ من عقب رفته
از دلِ کوفیان ادب رفته
رسمِ گرگِ گرسنه همچین است ...
کوچه گردم ، کجاست همت کو؟
نامه هایِ بدونِ جرات کو
گشته ام گشته ام بصیرت کو
کو نشانم دهید غیرت کو
سهمتان تا به حشر نفرین است
*بی خودی میگن خیلی ها ما اهلِ کوفه نیستیم ... مگه ندیدید تو فتنه خیلی هاشون جا زدن . کوفه هم همینطوری شد ، یه اعلام کرد عبیداللهِ ملعون ، گفت هر کسی دنبالِ مسلم باشه خودش، زنُ بچه ش ، مالِ جانش همه رو از دمِ تیغ میگذرانم ... مردم یه شبه پشتِ مسلم و خالی کردن و نموندن ... همه مسلم رو رها کردن ... صبحِش 18 هزار نفر بیعت کرده بودن یه صبح تا شب حضرت نمازِ مغرب رو خوند 30نفر پشتِ سرش موندن .. اومد دمِ درِ مسجد دید 10نفر شدن ... رفت تو کوچه دید هیچ کسی براش باقی نمونده ... ای نامرد مردمِ کوفه ...*
پیکرم را به کوچه ها ببرید
یا سرم را به زیر پا ببرید
یکی یکی ، دو تا دو تا ببرید
خونِ من را زمین هوا ببرید
آخر عاشقی چه رنگین است
ای لبت داغ دل چرا کوفه
بی وفا های بی خدا کوفه
خنجر از پشت بی هوا کوفه
ای حسین جان بیا ، میا کوفه
اهل کوفه همیشه بد بین است
من که دیدم که کوفه غم دارد
قحطی مردِ محترم دارد
نیت بد به آن حرم دارد
کاروانت رقیه هم دارد
دست اینها عجیب سنگین است
بین طوفان رود سفینۀ تو
پر شد اینجا هوایِ کینۀ تو
آه زینب ، آه سکینۀ تو
مینشیند به رویِ سینۀ تو
بینِ گودال شکسته آیینه ت
دخترِ من فداِ دختر تو
مادرم خاکِ پایِ مادر تو
پسرانم گدایِ اکبر تو
هستم آقا به فکر خواهر تو
کوفه چشمش اصالتا تنگ است
کوچه هایش برای زن تنگ است
لب من تر نشد فدایِ سرت
سرم افتاده است پایِ سرت
غصه دارم ولی برایِ سرت
چه عزایی شود عزای سرت
ناگهان جسمِ ناتوانم سوخت
یادت افتادم و دهانم سوخت
نگرانم که درد سر بشوند
به خیام تو حمله ور بشوند
صاحب چند کیسه زر بشوند
دختران تو در به در بشوند
ببرند از خیام معجر را
ریز ریز کنند اکبر را ....
بینِ خورجین سر تو را ببرند
گرگ ها پیکر تو را بدرند
چادرِ خواهرِ تو را ببرند
با لگد دخترِ تو را ببرند ....
حسین ......
.