نمایش جزئیات
روضه و توسل جانسوز _شب دوم محرم _ سید مجید بنی فاطمه
رحمتِ واسعه ی حَیِّ تعالی ست حسین
سایه ی رحمت او بر سر دنیاست حسین
ما همه عبد خدا ، اوست اباعبدالله
ما عبیدیم ، همه سرور و مولاست حسین
زینت دوش نبی ، نور دو چشمان علی
ضربان دل صدیقه ی کبراست حسین
* فرمود: اگر دیدی یه "صل الله و علیک یا اباعبدالله" شنیدی دلت لرزید اشکت جاری شد، زود برو دست مادرت رو ببوس،بدون مادرت به اندازه یک نگاه هم خطا نکرده،مگه هر کسی میتونه بگه: حسین! اشکش جاری بشه؟..*"
همه ی خواسته اش بود که دستی گیرد
ورنه از دست کسی آب نمی خواست حسین
*هفت تا وداع داشت...چندبار ابی عبدالله وسط میدان خطبه خوند، صحبت کرد...چرا اونا نفهمیدن...؟ حضرت فرمود: جد من مگه پیغمبر نیست ؟ بابام علیِ مگه نیست...؟همه رو دونه دونه سپاه دشمن گفتن: قبول داریم... فرمود: پس با ما چیکار دارید؟
حضرت فرمود: اگه اینا جلو من ایستادن، میدونن و ایستادن، برای اینه شکم هاشون از حروم پر شده...*
چون پدر داغ پسر دید خودش میمیرد
کشتنش نیزه و شمشیر نمیخواست حسین
* بمیرم دلشوره ی زینب از امروز شروع شد،گفت: داداش هر چی به این سرزمین نزدیک میشم، ضربان قلبم بیشتر میشه...
بچه کوچولوها، رقیه ،دیگران نمیدونن چه خبره،فکر میکنن دارن میرن مهمونی،عمه جان! این چه مهمونیه ار دور دارن نیزه هاشون رو نشون میدن...
امشب ما عزادارا اومدیم بگیم: حسین جان! اگر راه داره برگرد....دیگه آخرین شبایی است که رباب علی رو تو دست گرفته لالایی میگه،آخه چند شب دیگه باید علی سرش بالا نیزه باشه، مادر از این پایین براش لالایی بخونه....*
. . حسین و یارانش ؛ رسیده اند به صحرا طلایه دارانش بهشت خواهد شد، به زیر پای رباب عاقبت بیابانش حسین آمده با اویس و مالک و عمار و حجر و سلمانش ببین چه سقایی که آب هم بکند جان خود به قربانش زن است و مردترین کسی که حضرت عباس بوده دربانش دو هدیه آورده که افتخار کند عاقبت به طفلانش رباب با خنده نشانده اصغر سیراب را به دامانش موذن این دشت به صوت خویش اذان را نموده از آنش به رسم هدیه حسن دو ظرف پر عسل آورده نزد جانانش زمان جلو می رفت به روی دوش زمین کاروان جلو می رفت *تا رسیدن کربلا،تاریخ میگه: اباعبدالله الحسین علیه السلام،هفت مرکب ابی عوض کرده، می دید اسبا حرکت نمی کنند،پیر مردی رو گفتن اومد،حضرت اومد سوال کرد،پیر مرد اسم این سرزمین چیه؟آقا جان! اینجارو نینوا میگن،قادسیه هم میگن، دونه دونه گفت تا رسید به یه جمله تن زینب لرزید،دلشوره ی زینب شروع شد،آقا جان! اینجا رو کربلا میگن،فرمود: بار بگشایید اینجا کربلاست،آب و خاکش با دل و جان آشناست،اینجا همون جاییِ است که جدم رسول خدا فرمود....* زمان جلو میرفت به روی دوش زمین کاروان جلو میرفت شبیه جنگ جمل دوباره یک حسن نوجوان جلو میرفت به سمت اکبر خویش دریغ جام جهان نیمه جان جولو میرفت یه شعبه با شدت به قصد زیر گلو از کمان جلو میرفت زمان عقب می ماند در زمان گریه سنان جلو میرفت امیر بود چنان که نیزه تا وسط استخوان جلو میرفت برای خاتم نه، برای غارت او ساربان جلو میرفت رقیه دید خودش، برای بوسه به لب خیزران جلو میرفت * گفت: داداش! اگه میشه بیا برگردیم،صدا زد: خواهر غصه نخور عزیزم،گفت: داداش! اینجا بوی جدایی میاد،خدا تو رو ازم نگیره،میخوای درد دلی برات بگم؟ داداش! چهار ساله بودم بین در و دیوار مادرم رو کشتن،بابام و کوفه شهید کردن،دلم خوش بود داداش دارم،سایه ی حسن بالاسرم هست... سایه ی حسین بالاسرمه،یه روز اومدم پاره های جگر حسن و دیدم،ای سایه ی سرم نکنه زینب و تک و تنها بزاری... حالا همه اومدن پایین،اول کسی که داره علم داری میکنه ابالفضلِ،شروع کردن برا خیمه زدن، دستورات رو ابالفضل میده حالا دونه دونه میخوان زن و بچه رو پیاده کنن،رباب و گفتن بچه شیرخواره داره زودتر پایین بیارید...رقیه رو بغل گرفت،یه مرتبه دیدن جوانای هاشمی جلو یه محملی رو گرفتن،کوچه درست کردن،عباس زانو زد سر مؤدب پایینِ، علی اکبر جلو اومد، میخوان عقیله رو از محمل پایین بیارن،یه دست زینب و علی اکبر گرفت، یه دستش رو قاسم، پا رو پای عباس... چرا دورش و گرفتن؟ چون کسی قد و بالای زینب و نبینه.... با احترام زینب و پایین آوردن،این طرف رو نگاه میکرد قاسم،عبدالله ،عون ،جعفر، محمد،اباالفضل.... اما یه شب...شب یازدهم...همه رو دونه دونه سوار کرد زینب،دور و برش و نگاه کرد دید فقط نامحرم ها ایستادن....* . .عجب سرزمینی چه دشتِ بلایی
پیچیده برادر شمیم جدایی
ها هُنا...کربلا ببین دخترا رو پر از دلهره
بچه ها تشنه اند چه خوبه هنوز
مشک ها از آب پره
تو همین سرزمین سرتو داداش از قفا میبرند
میری و بعد تو زن و بچه ت اینجا کتک میخورند
*جانم جانم به این ناله ها...امشب میگم تا شبای دیگه یادت نره....آقا رسول الله فرمود: دخترم چرا اینجور ضجه میزنی؟ گریه میکنی؟گفت: بابا من بچم رو دوست دارم،شما که نیستی، باباش که نیست ،داداشش کربلا نیست ،میشه ازتون یه سوال کنم؟بگو قربونت برم،صدا زد: بابا پس کی برا حسینم گریه میکنه؟پیغمبر مژده ی شماهارو داد گفت: غصه نخور،یه عده آخرالزمان میان، مرداشون مثل یه زن جوان مرده برا حسینت داد میزنن*
بمون ای ابالفضل کنارم همیشه
میدونی یه لحظه نباشی چی میشه
وای حرم، معجرم، شده حال من حال آواره ای
وای رباب، بعد تو، نه شیرخواره ای داره نه گهواره ای
وای برا ،دخترا ،نه گوشی میمونه نه گوشواره ای
*هی میگفت بابا گوشم درد میکنه...دستت بیاد بالا بگو: یا حسین...*
.برچسب ها
- سید مجید بنی فاطمه
- محرم
- آموزش مداحی
- دانلود مداحی
- متن روضه
- متن شعر
- شعر مداحی
- اشعار مذهبی
- شعر و روضه ورود به کربلا
- گریز مداحی
- مقتل خوانی
- شب دوم ماه محرم
- متن شعر شب دوم محرم
- شب دوم محرم
- ورودیه
- متن شعر برای روز دوم محرم
- متن شعر ورود کاروان امام حسین به کربلا
- ورود کاروان امام حسین به زمین کربلا
- متن روضه ورود کاروان امام حسین به کربلا
- قصه کربلا
- روضه روز دوم
- مرثیه خوانی
- روضه ورود كاراوان به كربلا
- زبانحال