نمایش جزئیات
روضه و توسل به حضرت عبدالله ابن الحسن(ع)شب پنجم محرم ۹۸ بنفس حاج حنیف طاهری
. السَّلامُ عَلَیْکَ یا مولای یاحَسَنَ بنِ عَلِیِ اَیُّهَا المُجتَبی یَابنَ رَسوُلِ اللّهِ شب بچه های کریم اهل بیتِ ان شالله بریم مدینه اونجا برا آقا حرم بنا کنیم .. دم باب عبدالله ابن الحسن اونجا عرضِ ادب کنیم و ناله بزنیم ..* تا به خاک آن پیکر پاک افتاد در پی اش افلاک بر خاک افتاد پیکرش آماجِ تیغ و تیر گشت همدمش سر نیزه و شمشیر گشت پیکر خونِ خدا خون رنگ بود بر سرش باران تیرُ و سنگ بود گل به چنگ لاله چین افتاده بود ماه بر رویِ زمین افتاده بود اختر از مه روی هامون میچکید از لب خشکیده اش خون میچکید *تصور کن همه زن و بچه اومدن بالای بلندی دارن اینارو نگاه میکنن * سنگی آمد بشکند آیینه اش ظالمی بنشست روی سینه اش *ابی عبدالله مرد جنگه ، تو گودال خون ازش رفته بود چشم باز میکرد از هیبتِ چشماش فرار میکردن ..* یوسف زهرا به جنگ گرگ بود طُرۀ یوسف به چنگ گرگ بود گل فتاده لاله چین خنجر به كف داشت خنجر حنجرِ گل را هدف كز حرم طفلی رسید و راه بست ره به خنجر دستِ عبدالله بست مه به سختی چشم خود را باز كرد سِیر آن مه پارۀ طناز كرد دید آن كودك زِ فریاد اوفتاد *استخوان بشکنه بی حال میشی .. ضربه که خورد ، صدا زد : یا اُماه .. اما دیگه از فریاد افتاد ..* دید آن کودک ز فریاد اوفتاد صید كوچك دست صیاد اوفتاد خونِ كودك بست چشم شاه را تا نبیند مرگ عبدالله را *امشب روضه سخته ها .. تو گودالِ روضه .. ناله بزن حسین ..* اشك و خون از دیده اش بر خاك ریخت اشك بر آن كودك بی باك ریخت بسته شد چشمش ولی لب باز شد آخرین نجوایِ شه آغاز شد: ای خدا، گرچه مرادت حاصل است *با تو عهد بسته بودم اهل و عیالُ آوردم... همه بچه هامُ .. شیرخواره مو فدات کردم .. مراد حاصل شد. (حالا عبدالله رو سینه ش افتاده بچه رو بغل کرده داره حرف میزنه ..) ای خدا، گرچه مرادت حاصل است دیدنِ مرگ یتیمان مشكل است .. *این بچه تا چشم باز کرده به من گفته بابا .. انقدر که برا این بچه سوختم برا علی اکبر نسوختم ..* گر به راهت هر چه بود و هست رفت حیف شد عبداللهم از دست رفت بوده ام دل خوش پس از قاسم به او بوده اند اینان امانت بر عمو این دو بر من روح پیكر بوده اند یادگارانِ برادر بوده اند آن برادر زاده ام صد چاك شد این برادر زاده ام بر خاک شد آن برادر زاده ام سرمست رفت این برادر زاده ام بی دست رفت آن برادر زاده ام لب تشنه رفت این برادر زاده زیر دشنه رفت *اما هنوز جون تو بدن عبدالله ... حالا عمو حرفاشُ زده با خدا مناجاتاشُ کرده .. عبدالله شروع کرد ؛ امام حسین چشماشُ باز کرد دید عبدالله تو بغلشِ .. عزیزم ؛ اینجا چیکار میکنی؟ ... چجوری تا اینجا اومدی؟.. بی سپر ، بی شمشیر ، بی سلاح .. صدا زد عمو یه عمر بهت بابا گفتم .. دلم طاقت نیاورد .. تا که عمامه از سرت افتاد تیر خوردی و پیکرت افتاد یک سه شعبه دوباره حرمله زد تپشِ قلبِ اطهرت افتاد .. *جانم .. صدای ناله های شما به من میگه چقدر روضه رو اجازه دارم جلو برم .. ای عمو جان :* ای عمو جان تو رفتی از حال و بر سرم اشک خواهرت افتاد مثل اصغر سرت که بالا رفت نیزه ای زیر حنجرت افتاد *هرچی به من بگی حق داری .. شب عبداللهِ خودتُ بنداز تو این سیلِ گریه .. مگه چندبار ازین روضه ها خونده میشه؟* مثل اصغر سرت که بالا رفت *أَلسَّلامُ عَلَى الْمَنْحُورِ فِى الْوَرى .. گودیِ گلوشُ نشونه گرفتن .. (من آروم بشم عمو؟؟خودم داشتم میدیدم * مثل اصغر سرت که بالا رفت نیزه ای زیر حنجرت افتاد نفست را گرفت آن نیزه آه آهِ مکررت افتاد .. صورتت تا بروی خاک افتاد فاطمه مادرت در برت افتاد آمده مادری کند زهرا بر سرِ دامنش سرت افتاد *یا صاحب الزمان .. بچه سیدا من معذرت می خوام * با صدایِ شکستنِ دستم عمه ام یاد مادرت افتاد *اجازه بدید نام مادرِ ببرم شب پنجم .. تو کجا مادرت کجا؟ تو همچین که دستت شکست خیلی طول نکشید راحت شدی .. (گرفتی؟ .. بگم؟ ..) اما مادرت هر وقت اومد موهایِ زینبُ شونه کنه .. (آره ؛ ما محرمم برا فاطمیه گریه میکنیم ..) ما داغدارِ مادرم ساداتیم .. ما یادمون نمیره ... دیگر حسین را نتوانم بغل کنم این گل به باغبانىِ من گریه مى کند از درد شانه ، شانه نشد مویِ زینبم دختر به ناتوانیِ من گریه می کند .