نمایش جزئیات

روضه ویژۀ ورود خاندان آل الله به سرزمین کربلا ،شب دوم محرم بنفس حاج حسن خلج

روضه ویژۀ ورود خاندان آل الله به سرزمین کربلا ،شب دوم محرم  بنفس حاج حسن خلج

السلام علیک یا مولانا المظلوم یا اباعبدالله
آقا خوش اومدی .. اون روز که کسی نبود خوش آمد بگه اما امروز ببینید اومدن همه دوستان شما ..

همین که پاشو گذاشت روی خاک کربلا ، راوی میگه تمامی خاک مثل زعفران سرخ شد

چنان غباری از این خاک به احترام امام حسین بلند شد تمام سر و صورت ابی عبدالله همون لحظه اول ..

خانوم زینب یه نگاه کرد ، نبینم صورتت خاک آلود بشه قربونت برم ..
رفقا معطل روضه خون نباشید ، حس کن کربلایی ..
خودت برای خودت زبون بگیر ،خودت برای خودت روضه بخون ..
حسین ..

از همون لحظه های اول شروع شد ، دیدن همون زینب نیست ..
علی اکبر هم همیشه نزدیک دست ابی عبدالله بود ..
فرموده باشد بابا جان ، ببین عمه‌ت کجاست
دیدن یه گوشه زانوهاشو بغل گرفته ، وای داداشم ..
زینب جان چی شده ؟! چرا اینجور گریه می‌کنی ؟!

پنجۀ هجر ، گریبان مرا می‌خواهد
غصه ، گیسوی پریشان مرا می‌خواهد

داداش از وقتی پام به این سرزمین رسیده ، دلشوره رهام نمیکنه
داداش از وقتی پام به این سرزمین رسیده ، گمان میکنم دیگه اینجا آخر کاره

هجمۀ باد خزانی تبری آورده
همه گل‌های گلستان مرا می‌خواهد

بوی خون می‌دهد این دشت
شماها چرا صداهاتونو حبس می‌کنید ، اینجا کسی با شما کاری نداره ، شما راحت گریه کنید دیگه کسی کتک نمیزنه

شما دیگه چرا میترسید داد بزنید ، کتکا فقط برای بچه های ابی عبدالله بود ..
حسین ..

دستورات بزرگان برای حسین خیلی گریه کنید
به روی چشم ، به چشمات دستور بده ،بگو اگر برای ابی عبدالله گریه نکنی ازت راضی نیستم ، اصن نمیخوامت .. این چشما اصلا برای این خلق شده ، اگه برای حسین گریه نکنی نمیخوامت ..

بوی خون می‌دهد این دشت ، خدا خیر کند
حتم دارم سر و سامان مرا می‌خواهد

زینب جان آرام بگیر .. وقتی من و بابام و داداشم حسن از صفین برمیگشتیم ، رسیدیم به این سرزمین ..

پدرم پاش به این سرزمین که رسید نشست ، برادرم حسن کنارش نشست، بابام سرشو گذاشت روی دامن حسن

یه چند لحظه ای چشمانش روی هم رفت، یه وقت دیدم بابام بلند شد داره بلند بلند گریه می‌کنه ، هی داد میزنه …
داداشم عرض کرد آقا ، مولا ، ابتا ..
چی شده اینجور بلند بلند گریه میکنید ، چه اتفاقی افتاده ..
فرمود حسن جان همین الان خواب دیدم این سرزمین دریای خونه … حسینم یکه و تنهاست ..
توی این دریای خون دست و پا میزنه .. هرچی کمک میخواد هیچکس نیست کمکش کنه ..

لشکر نیزه که چشم از تو نمی‌گیرد باز
جان تو آمده و جان مرا می‌خواهد

دهه محرمه ، هیأت کربلاست ، اجازه بدید منم محرمی روضه بخونم گفت حسین جان :

چکمۀ کیست که کُفرانه رجز می‌خواند

رفقا خرده نگیرید محرم هست باید بگم .. نمیدونید چه خبر بود توی این سرزمین .. وقتی حُر اومد خدمت ابی عبدالله

اینو از روضه خونا شنیدم جایی ندیدم .. ابی عبدالله دست انداخته دور گردنش ،احساس غریبی نکنه ، دست برد زیر چانه‌ی حر ..

سرتو بلند کن ، تو مردی ، درِ خونۀ مرد عالم اومدی ..
داشت عذرخواهی میکرد دید یه نازدانه دامنشو گرفته..
من میگم ،این حرف منه ، بچه من و شما هم وقتی ببینه ما با یه کسی داری دوستانه حرف میزنی ، دست دور گردنش انداختی ، میاد جلو میگه عمو سلام ..
دامن حر رو گرفت .. عمو سلام ..
جان عمو..
گفت عمو شنیدم این لشکر ، لشکر شماست
اگه میشه بگو کمتر طبل بزنن ، ما می‌ترسیم …

یا الله ، یا اباعبدالله …
چکم، کیست که اینگونه رجز می‌خواند
نکند سین، قرآن مرا می‌خواهد

افتاده بین قتلگاه
تو چنگ کین، سپاه
نداره دیگه جون پناه
پناه عالم

رفقا خوب گریه کنیم شاید عاشورا نبودیم ..
گفت جد منو به قتل صبر کشتند ..یعنی چی ؟! یعنی اون پرنده ای که توی قفس میندازن ، هرکس از هرطرف یه تیغی ، یه نیزه ای ، یه خنجری ..

دورش پر از کمینه
زینب داره می‌بینه
رو سینه‌ی داداشش
شمر لعینه

حسین .. صدات برسه تا حرم ارباب
لطمه زنا لطمه بزنند ، گریه کنا گریه ، ناله کنا ناله ، بگم بقیشو یا نه .. امام سجاد فرمود پیرمردای کوفه و شام عصازنان اومدن کنار گودال ، بابامو با عصا میزدن .. قربة الی الله ..

دورش پر از کمینه
زینب داره می‌بینه
رو سینه‌ی داداشش
شمر لعینه

بالای گودال ، هی می‌ره از حال
پیر شده زینب ، قد هزار سال
سالار زینب ..

هرکجا نشستی تا نفس داری فریاد بزن یاحسین..

.