نمایش جزئیات
مدح خوانی بسیار زیبا ویژۀ میلاد زهرایِ مرضیه سلام الله علیها به نفسِ حاج محمود کریمی
داریم به دل گرمیِ طوفانِ نجف را
داریم به لب مِدحت سلطانِ نجف را
داریم به سر سجده به ایوانِ نجف را
خوردیم فقط شُکرِ خدا نانِ نجف را
ما نانِ علی خورده ، نمک گیرِ غدیریم
سوگند به زهرا همه درگیرِ غدیریم
دل اول این شعر به ایوان نجف رفت
گفتیم همه فاطمه و جان به نجف رفت
باید به در خانۀ زهرا بنشینیم
تا لطفِ خدا را به تماشا بنشینیم
تا در خنک سایۀ طوبی بنشینیم
تا ظِلّ قیامت همه بالا بنشینیم
بوسیدن دستان شما واجب عینی است
تعظیم تو بر شیرِ خدا واجب عینی است
دستی که زده بوسه پیمبر فقط این است
آن دخترکی که شده مادر فقط این است
کفوی که شده معنی حیدر فقط این است
یاسی که شده قبلۀ قمصر فقط این است
خانم ، حرمی از تو در این سینه خدا ساخت
از نورِ رُخت یازده آئینه خدا ساخت
بالاتر از آن خط که نوشتند تو هستی
مدحی که نخواندند و نگفتند تو هستی
با نقطۀ با ، نقطۀ پیوند تو هستی
آئینۀ قدیِ خداوند تو هستی
چیزی به جز از نور خداوند نداری
سوگند به توحید که مانند نداری
بانو چه شگفت است هبوطی که تو داری
قدر است چه قدری ملکوتی که تو داری
یا جمع جلال و جبروتی که تو داری
صد رشته قنات است قنوتی که داری
ای آنکه به تو تکیه کند شیرِ خداوند
ای خطبۀ تو غیرتِ شمشیر خداوند
از روز ازل هر تپشت یاد علی بود
نبضت ، ضربانت ، نفست ناد علی بود
این هشت فلک فاطمه آباد علی بود
خانم همۀ حرفِ تو فریاد علی بود
از ریشۀ آن چادر اگر ریشۀ شیعه است
از خطبۀ برّنده ات اندیشۀ شیعه است
در سینه اگر آتشی از شور تو داریم
در دست اگر رایتِ منصور تو داریم
ما چشم فقط جانب منشور تو داریم
دردیم چه غم ، نور علی نور تو داریم
از بارشت ای باد ، پر از لاله شد این باغ
از لطفِ نگاه تو چهل ساله شد این باغ
هر جا که بلند است به زیرِ قدمِ ماست
بر هرچه سه تیغ است شکوهِ علم است
هر بیش که دارند در این پهنه کم ماست
موجیم که که آسودگیِ ما عدم ماست
ما درس جز از محضرِ اسلام نگیریم
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
هر باد مخالف شده جوشن به تن ما
هر لاله توان داد به برخاستنِ ما
با ماست همیشه نفس بت شکن ما
در سایۀ زهراست تمام وطن ما
صائب چه خوش آورد ز شرح جگر ما
«آسایشِ منزل نبود در سفر ما»
یک روز از این ظلم گران هیچ نماند
از دشمن اسلام نشان هیچ نماند
از آل فلان آل فلان هیچ نماند
از حسرت این پیر و جوان هیچ نماند
یک روز از این دل پر پرواز بسازیم
در خاک بقیع چهار حرم باز بسازیم
گفتید که : سرگرم پریشانی خویشم
سرخوش ز سبویِ غم پنهانی خویشم
شرمندۀ جانان ز گران جانی خویشم
دل بستۀ یارانِ خراسانی خویشم
یاران خراسانی ات امروز به گوشند
لب تر بکنی پایِ شما مرگ بنوشند
شاعر : حسن لطفی