نمایش جزئیات

روضه_شب چهارم محرم_روضه دوطفلان حضرت زینب(س)_حاج حسن خلج

روضه_شب چهارم محرم_روضه دوطفلان حضرت زینب(س)_حاج حسن خلج

صلی الله علیک یامولای یا اباعبدالله

اگرخواهرت اذن میدان ندارد

*حالاکه نمیذاری منم برم دورت بگردم در ارتباطات عاشقانه ابی عبدالله و این خانم واقعاچیزی نمیشه گفت چون حقیقتا ازدرک مادوره؛به درک مانمیاداین نوع عاشقی یعنی چی! روایت دیدم ازاون اولین نمازی که زینب خونده تاآخرین نمازی که زینب خونده حتما بایدقبل از هرنماز مدتی مینشست به صورت حسین نگاه میکرد،توشه میگرفت؛البته عرض کرده باشم که روایت اینه که تاوقتی امام حسین زنده بود؛بنده گمانم اینه بعدازشهادت امام حسین حتماقبل ازهرنمازی حسینشو میدید؛دقایقی مینشست صورت به صورت حسین" دیشب عرض کردم عزیزانی که میخوان امضاء اربعین کربلا روبگیرن دست بندازن دامن امام چهارم ؛امشب میخوام پیشنهادکنم به پیشگاه شما عزاداران ابی عبدالله اگه میخوای مزه ی عاشقی حسین روبچشی؛اگه میخوای مزه دربه دری حسین روبچشی؛ اگه میخوای دلداده حسین بشی؛امشب گوشه چادرعمه جان سادات زینب رابگیر،عرضه بدار بی بی جان یه گوشه ازعاشقیتو بین ماتقسیم کن؛ یه ذره ازدلدادگیت روبین ماتقسیم کن؛ماهم یه کمی بفهمیم عشق ابی عبدالله یعنی چی،حالااین زینب بااین شکل بااین دل بااین دلدادگی عرصه ی کربلاست یکی یکی رفتن حالادیده داداشش تنهامانده این لشکربی ادب بی حیا جسور دیدن که همون چهارتا که شهیدشده دیگه کسی نمونده حسینم دیگه تنهاست جسارتشون دیگه بیشترشدزینب مگه قرارمیگره اومدجلو*

 اگرخواهرت اذن میدان ندارد

نمیخواهیش پای تو جان سپارد

 دراینجا که واغربتایت بلند است

*فکر دل زینب روبکن دیگه تواینجوری وایسی هل من ناصرن بگی من میتونم آروم بشینم حسین جان* دراینجا که واغربتایت بلند است

دو گل دسته دارم برایت بیارم

*یه دوتاگل دسته کوچولو گذاشتم کنارذخیره کردم داداش اجازه میدی اینها روبیارم پابوست، دست بوست؟!*

غم بی کسی تو ای مرد تنها

گرفته گلوی مرا میفشارد

*دیگه طاقت ندارم داداش*

الهی نبینم تورا درغریبی

الهی نبینم که چشمت ببارد

*برای چی داری  گریه میکنی حسین جان؟! صدازد زینب جان به این مردم میگم برای چی میخواید من رابکشید؟حلالی راحرام کردم یاحرامی راحلال کردم چشم توچشم به من میندازن نگاه به چشمام میکنن بانهایت جسارت و بی ادبی میگن حسین می کشیمت چون باباتو دوست نداریم، میگن حسین می کشیمت "بغضا لابیک"برای اینکه نمیتونیم بابات روببینیم؛نشستن خواهروبرادری زار زار گریه کردن انقدربرای غربت باباگریه کردن

علی....

حالابیا یه جوری این دوتا خواهراین خواهربرادر ازتنهای درآرید دیگه یه کاری بکنیددیگه گرچه بعدازهزارچهارصدسال رسیدید دیررسیدیدامااین که ازما برمیاد:علی علی علی علی... خانم به بابای شما بی ادبی کردن حالا ماجبران میکنیم علی علی علی... لعنت به دشمن علی، علی علی علی... ای قربون توعلی گو برم زینب نگهدارت باشه....علی علی علی علی لعنت به دشمن علی....

 الهی نبینم تورادرغریبی

 الهی نبینم که چشمت ببارد

دوقربانی آورده ام  تانگویند

 مگراین بلاپیشه خواهرندارد

*دوتاپسراش توخیمه صدازدگفت عزیزان من شما همه ذخیره منید برای امروز؛ میبینید داییتون تنهاست، لباس آراسته و نو تن این دوتا آقازاده کرد ؛موهاشون شانه زد بی بی ؛عطروگلاب بهشون زد؛ چشماشون سرمه کشید؛ درنهایت زیبایی و آراستگی دستاشون گرفت اومدپشت خیمه حسین فرمودمیرید توخیمه دایی خودتونو میندازیدروپاهاش اینقدر التماسش میکنید تااجازه میدون بگیرید اجازه نگرفته نیاییدبیرون مادرا...

. .

خودش هم پشت خیمه هست پشت پرده ی خیمه ایستاده صدای بچه هاوصحبتشون بادایی میشنوه، دوتاآقازاده هااومدن عرض ادب کردن ؛خودشونو انداختن روپاهای ابی عبدالله ،دایی جان مادرمون ماموریت داده تاجونمون رافدات نکنیم آرام ننشینیم، دایی جان عقب افتادیم ازعلی اکبروقاسم،دایی اجازه بده بریم میدان جانمون رافدات کنیم،بی بی زینب گوششو تیزکرد دید نه انگاری قرارنیست اذنی بده، دلداریشون میده حسین،یه حرفهای داره میزنه احساسات این بچه هانسبت به مادر الانه هست که برانگیخته بشن برگردن ازخیمه بیرون،دیدحسین داره میگه مادرتون به اندازه کافی داغ دیده؛ مادرتون دیگه طاقت نداره داغ منم میاد رو داغهاش اگه شماهم برید مادرتون خیلی تنهامیشه؛شماها مردزینبید؛ کوفه وشام بایدمواظب مادرتون باشید،تادیدصحبت،صحبت غیرتی وناموسی شد،زینب پرده خیمه رو زدکناررفت تو؛ گفت: حسین! جان مادرت؛حسین! جان مادرم، یه حرفی زد که ابی عبدالله مجبورشدبه اجازه دادن!صدازد حسین جان! توعلی اکبردادی؛ میدونم چرااینهاقبول نمیکنی...

به رویم نیاور که وسعم همین بود

مگرخواهرت زینبت دل ندارد؟!

*گوشه چادرعمه جان رو رها نکنید ؛اشک ،سوز ،عشق محبت همه این ها  رو میخوایم امشب؛ اصلاهم نمیخوام مقایسه کنم؛ چی روباچی مقایسه کنم؟ هیچی باهمه چی مگه میشه مقایسه کرد؟!فقط میخوام  سوء استفاده کنم به نفع خودمون امشب ماهم به ابی عبدالله بگیم: آقا!

 برویم نیاور که وسعم همینه

 همین دوتا قطره اشک چشمه ...

برویم نیاور که وسعم همینه

*آقاهمینجوری مارو بخرحسین جانم....آقاجانم به رویم نیاور"میدونم خیلی خراب کردم حسین جانم؛میدونم خیلی آقایی کردی حسین جانم؛میدونم خودم فکرنمیکردم امسال هم دوباره رام بدی آقاجانم؛گفتم یه جوری خراب کردم دیگه رام نمیده؛امادیدم بازم آقایی کردی اجازه لباس مشکی دادی؛به چشام گریه دادی؛ به لبام اجازه حسین گفتن دادی؛ منو هرشب آوردی توخونه بابات نشوندی سرسفره ات؛ اجازه دادی دستم به سینه ام بخوره حسین جانم؛چقدرآقایی"میدونم که دارم میگم بیخود دارم میگم برویم نیاورد... توهیچوقت به روم هیچ چی نیاوردی"عرصه ی جنگه؛دیگه کسی براش نمونده؛ تنهاست هرکی باهرچی داره میزنه؛سی هزارلشکرهست یه حسینه؛ازهمه طرف دارن حمله میکنن؛ حضرت مثل شیری که به گله ی روباه میزنه به این گله ی جماعت میزنه؛یه وقت اون لا به لا لشکردشمن دیدن یه نفرگفت: داره فرارمیکنه؛ دست گذاشت رو شونه اش فرمودن فرارنکن؛صبرکن!دست کردند پرشالشون یه جفت گوشواره درآوردن گفتن اینو ببربرای دخترهات؛آقاداری چکارمیکنی جنگه اینجا من دارم برات شمشیرمیکشم تو به من گوشواره هدیه میدی؟فرمودن ازخونه که راه افتادی دخترت گفت کجامیری گفتی دارم میرم سفر؛ روت نشد بگی دارم به جنگ حسین میرم؛ دخترت گفت بابا یه جفت گوشواره برام سوغات بیار اینو بده بچه ات فقط من یه خواهش ازت دارم من یه ساعت دیگه شهیدمیشم این گوشواره ها رو بگیرسراغ دخترهای من نرو....حسین آقام آقام آقام آقام....

اجازه گرفتن هردو آقازاده اولی رفت میدان برادر دیگری ایستاده رواسب نشسته آماده به رزم داره نگاه میکنه رزم برادرشو هی زیرلب میگه ماشاالله لاحول ولاقوه الابالله"ابی عبدالله داره نگاه میکنه زینب که  توخیمه اصلا واینستاد گفت برای چی وایسم داداشم خجالت بکشه ابی عبدالله داره نگاه میکنه جنگ مغلوبه شد؛ناگهان دیدن آقازاده رو محاصره کردن، اوبرادر دیگرطاقت ازکف داد رفت به کمک برادر چندنفری رو هلاک کرد رسیدبالاسربرادردیدشهید شده کارازکارگذشته فوری برگشت خودشوانداخت روپاهای ابی عبدالله گفت دایی جان ببخشیدبی اجازه رفتم داداشمو زدن؛طاقتمو ازکف دادم اجازه نگرفته رفتم...

.