نمایش جزئیات

روضه و توسل جانسوز _ شب چهارم محرم _دو طفلان حضرت زینب(س) _کربلایی حنیف طاهری

روضه و توسل جانسوز _ شب چهارم محرم  _دو طفلان حضرت زینب(س) _کربلایی حنیف طاهری

آن کس که تو را شناخت جان را چه کند

فرزند و عیال و خانمان را چه کند

دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی

دیوانۀ تو هر دو جهان را چه کند

عالم همه قطره اند و دریاست حسین

خوبان همه بنده اند و مولاست حسین

ترسم که شفاعت کند از قاتلِ خویش

از بس که کرَم دارد و آقاست حسین

*گفت دخترم برات خواستگار اومده،عبدالله بن جعفرِ؛بابا هرچی شما بگید،فرمود اگه شرطی داری خودت بهش بگو،عبدالله اومد مودب دو زانو جلو زینب س نشست،یه نگاهی کرد فرمود من از دنیا چیزی نمی خوام،من پرورش یافتۀ مادرم فاطمه ام هیچی ازین دنیا نمی خوام،ولی دو تا شرط دارم اگه این دو تا شرط رو قبول کنی من حرفی ندارم،بفرمایید خانم"

فرمود عبدالله یکی اینه من هر روز باید حسینمُ ببینم،هر روز باید برم جمالش رو تماشا کنم؛چشم به رویِ چشمام عبدالله شرزِ بعدیم اینه هرجا حسین بره منم باید باهاش برم دارم روزِ اول بهت میگم عبدالله،قبول کرد عبدالله بی بی فرمود نه باید بنویسی شرط ضمنِ عقد،عبدالله نوشت قبول کرد ...

روزی که از مدینه اومدن برن،یه نگاهی به عبدالله کرد،گفت درسته شرط گذاشتم قبول کردی ولی شوهرمی،اگه بری نرم،نمیرم،میمونم . ولی عبدالله بدون اگه با حسین نرم میمیرم ،زنده نمی مونم ... بعداً اینو اثبات کرد،بعدِ حسین یه سال بیشتر زنده نموند ..

وقتی از مدینه حرکت کردن ، هی خانم نگاه به اهلِ قافله میکرد ، گریه میکرد ... میگفت هرکی برا حسین یه گل آورده پرپر کنه ... نجمه قاسم و عبدالله آورده ... لیلا علی اکبر فرستاده ... رباب سیرخواره آورده ... شاید تو دلش میگفت کاشکی بچه هایِ منم بودن ....

دیدبان یه وقت صدا زد قاصد داره میاد،نزدیک شدن،زینب سر از کجاوه بیرون آورد دید قاصد با دو تا بچه هاش اومدن ... فهمید چه خبره ... دستشُ بلند کرد ، عبدالله خدا خیرت بده ... آبرومو جلو حسین خریدی .... جانم خانم ... وقت گذشته بزار روضه بگم داد بزنی

گذشت تا روزِ عاشورا رسید،بچه دیدن علی اکبر رفت،جوون ها بدنشو با عبا برگردوندن،هرکی از صبح میره بر نمی گرده ... دایی اَم چهره ش هی غمگین تر میشه ...(هی بهم میگفتن )کی نوبتِ ما میشه،ما هم بریم برا دایی سر بدیم

اومدن جلو دایی جان اگه میشه به اجازه بده ما هم بریم برات جونمونو بدیم ... یه نگا کرد فرمود برید ... داغِ علی اکبر برام بسه ... از ظهر خیلی داغ دیدم ... شما امانت هایِ عبدالله اید،برید مواظبِ مادرتون باشید،برید دورو برِ زینب باشید.

سنی ندارن،اومدن تو خیمه شروع کردن گریه،مادر این چه رسمیه،همه برن،نوبتِ ما شده نمیزاره بریم،خانم رو ببین مثلِ زینب دیگه نمیاد ...

در امتحان صبر و مَحن مادر شما

 با نمره قبولیتان گشت رو سفید

بر دفترکرامت من دست حق نوشت

 ای دختر شهید شدی مادر شهید

گفتم به بچه های عزیزم که تا ابد

مجروح زخم سینه یک یاس پرپرم

تا آخرین نفس به عدو تیغ میزنید

با نیتِ تلافیِ سیلیِ مادرم

*گفت میرید پیشِ دایی تا رسیدید خودتونو میندازید رو پاهاش هیچی نمیگید،فقط میگید دایی جانِ مادرت.. شهدایِ مدافعِ حرم فیض ببرن ... تا گفتن به جانِ مادرت اجازه داد

اومدن تو میدون،نگفتن ما پسرهایِ کی هستیم،نگفتن بابامون کیه،نگفتن جدمون کیه،نگفتن نَصَبمون کیه ... سینه سپر کردن،هرکی باید رجز بخونه تو میدون ... رسمِ باید معرفی کنه خودشو،دو تا آقازاده دستارو گذاشتن کنارِ گوش ها صدا زدن ما رو بشناسین ... امیری حسینٌ و نعمَ الامیر ...

خوب شد حسین جان اجازه دادی برن،چقدر خوب شد به این دو تا آقازاده رخصت دادی برن،اگه شامِ غریبانم میگذروندن زنده میموندن،اگه کوفه رم میگذروندن زنده میموندن،ولی وای اگه پایِ این دو تا به شام میرسید(چرا؟؟) خودِ بی بی حضرت زینب میگه ما هر منزلی اومدیم من اولین کاری که میکردم ، سرِ بریده رو ، رو نیزه نگا میکردم ،همه جا دیدم چشایِ سرِ بریده باز بود ، داشت ما رو نگاه میکرد ... فقطیه جا دیدم دیگه چشماشُ رو هم گذاشت ... اونم اون ساعتی بود که ما را از دروازۀ ساعات وارد کردن،دیدم چشماشُ بسته (چه خبر بود مگه؟؟) آخه :

خنده های فتح بر لب میزدن

چنگ ها بر قلبِ زینب میزدن

 شام یعنی از جهنم شوم تر

اهل بیت از کربلا مظلوم تر

شام شهرِ محنتُ رنج و بلا

شام یعنی سخت تر از کربلا

آنقدر بر آل علی بیداد رفت

ماجرایِ کربلا از یاد رفت

.