نمایش جزئیات
عبدالله را به خواهر بزرگوارش زینب سپرد
من که هستم طفل معصوم حسن
تنگ شد این خیمه ها از بهر او
کی هراسم باشد از تیر عدو
من ز نسل تیر و تابوبتم، عمو
گر نباشد حنجر من قابلت
ترسم آخر تیر غم بوسد دلت
باده عشقم بده ، هوشم بگیر
این دم آخر در آغوشم بگیر
من یتیمم به که بابایم شوی
باعث قدری تسلایم شوی
یکی از شهدای کربلا ، عبدالله بن حسن است ، وقتی پدر بزرگوارش امام حسن مجتبی شهید شد ، عبدالله تازه به دنیا آمده بود ابی عبدالله برای او هم عمو بود و هم به منزله پدر .روز عاشورا ، ابی عبدالله ، عبدالله را به خواهر بزرگوارش زینب سپرد عبدالله مرتب تلاش می کرد که خودش را به وسط معرکه برساند ولی عمّه اش زینب مانع می شد .اما یک مرتبه عبدالله خودش را از دست زینب رها کرد و گفت : به خدا قسم از عمویم جدا نمی شوم . آمد خودش را به دامن عموی بزرگوارش انداخت ، ابی عبدالله او را در آغوش گرفت . در همین لحظات بود یکی از دشمنان آمد ضربتی به امام حسین بزند تا شمشیرش بلند کرد عبدالله دست خودش را سپر قرار داد در نتیجه بعد از فرود آمدن شمشیر دستش به پوست آویخته شد در این مقطع فریاد زد : یا عماه ! عمو جان ! دیدی با من چه کردند 1 ابی عبدالله برادر زاده را در آغوش گرفت فرمود : عزیزم صبر کن به زودی به جد و پدر و عموهایت ملحق می شوی . هنوز دلجویی امام تمام نشده بود که حرمله ملعون گلوی نازکش را هدف تیر خود قرار داد در آغوش عمو به شهادت رسید 2.