نمایش جزئیات
توسل به امام حسین(ع) شب اول محرم بنفس سید رضا نریمانی
آنکه در عالم ذر، روزی ما را غم داد
غم و شادیِ جهان را به خدا توأم داد
“هیچکس خبر نداره تو دلِ ما چی میگذره .. همه فکر میکنن ما مشکی پوشیدیم روحیه هامون هم همینجوری مشکیِ ؛ نه والا اصلا وقتی که میگی حسین دلت باز میشه .. میگی حسین همۀ غم های عالم فراموشت میشه .. شب اول شب حساسیه .. شب اول شبِ مادرِ .. آدم دوست داره برا نوکریِ پسرش خودشُ به این مادر نشون بده “
اول ماه حسین است خدایا شکرت
باز ارباب محلی به منِ بد هم داد
*نمیدونم امروز الحمدلله گفتی یا نه .. زیر لب بگو الحمدلله که دوباره پرچم مشکی هارو تو محرم دیدم ، خدایا شکرت بهم اجازه دادی برای حسین مشکی بپوشم .. وقتی که میگی حسین مادرش میگه جانم جانم اگه حسین خودتُ میگی خدا برات نگهش داره ، حفظش کنه .. اما اگه حسین منُ میگی کربلا بین دو نهر آب تشنه کشتنش .. حسین .. ما دور هم جمع میشیم فقط بگیم حسین “
آی مردم همه دعوت به محرم شدهاید
بار عامی ست که ارباب به این عالم داد
*فلذا امشب همه میان میگن حسین .. حتی اونایی که تو طول سال هم نگفتن حسین امشب که میگن حسین آقا بغلشون میکنه .. مثل حر همچین که گفت حسین آقا آغوششُ براش باز کرد بیا حر بیا خوب جایی اومدی اِرفع رأسک ..*
هر کسی را به طریقی سوی کشتی آورد
به یکی دیگ غذا و به یکی پرچم داد
مشتری ذات خدا بود، فروشنده حسین
جمع ما را به خدا داد، ولی دَرهم داد
ما خودیهای حسینیم نشانش این است
که به ما آب فرات و به همه زمزم داد
به خدا ما که ندیدیم بگوید احدی
حاجتم را ز حسین خواستم اما کم داد
صد برابر ز خود فاطمه پس میگیرد
آنکه در بزم عزا آمد و یک دِرهم داد
از حسن اذن گرفتم که حسینی شدهام
از بقیع آمدم و کرب و بلا را هم داد
*بی بی وارد شد دید دو بزرگوار دارن باهم کشتی میگیرن دید پیغمبر امیرالمومنین همه ایستادند دارند تماشا میکنند بی بی یه نگاه کرد دید پیغمبر هی داره صدا میزنه جانم حسن .. بی بی گلایه کرد باباجان حسن برادر بزرگتره چرا داری میگید جانم حسن؟.. گفت مگه نمیشنوی دخترم همه عالم دارن میگن جانم حسین دیدم حسنم غریبه من دارم تشویقش میکنم میگم جانم حسن ..*
یا رب این مرد چه مردیست نمیفهمم من
که به دشمن ته گودالِ بلا خاتم داد
شاعر: سیدپوریاهاشمی
.
.
اگه سرده اگه تاریکه دنیا
نمی ترسیم آخه مهتاب داریم
خدارو شکر بی صاحب نموندیم
خدارو شکر که ارباب داریم
درسته نوکر خوبی نبودیم
ولی خوب جایی نوکر بودیم ای دل!
صدامون می زده ارباب هرروز
یه روزایی ولی کر بودیم ای دل!!
یه ساله از سر دلتنگی و درد
شبامون توی بزم روضه سر شد
خدارو شکر امسالم نمردیم
محرم شد چشامون باز، تر شد
بهار عاشقیمونه محرم
بهار اشک و فصل روضه خونی
با این سینه زدن دل پاک میشه
بهاره، موقع خونه تکونی
دوباره پرچم مشکی خریدیم
دلامون روشنه با این سیاهی
با این پیراهن و این شال مشکی
سیاهی لشکرت باشیم الهی
رفیقا قدر امشب رو بدونید
شاید فردا شبو دیگه نبینیم
شاید این آخرین ساله که داریم
کنار هم توی روضه میشینیم
رفیقامونو حتما یادتونه
رفیقایی که باهم گریه کردیم
کی میدونه؟ شاید هم مثل اونا
ما سال دیگه زیر خاک سردیم
میون این همه غوغای دنیا
قرار ما تو های و هوی روضه ست
شهیدا اینو فهموندن به ما که
تو عالم هرچی خیره توی روضه ست
دلی که توی روضه سوخت، پاکه
دلی که پاک شد جای حسینه
چی میشه وقت جون دادن ببینیم
سر ماهم روی پای حسینه
سری که پر شد از عشق یه بی سر
اگه رو پیکرش باشه عجیبه
سر مسلم سر دارالاماره ست
اینم دردسرِ عشق حبیبه
دل مسلم پر از عشق حسینه
که واسه کشتنش دعوای نیزه ست
سر عاشق روی دروازه ی شهر
سر معشوق هم بالای نیزه ست
شاعر: #داوود_رحیمی
.
. .
دل مسلم پر از عشق حسینِ
که واسه کشتنش دعوای نیزه ست
*همچین که ریختن دور خونه طوعه، خونه رو محاصره کردن ، یکیشون داد زد: بیرون بیا ، اگه بیرون نیای خودمون میریزیم تو خونه .. خونه رو آتیش میزنیم .. همچین که طوعه صداشونو شنید ، اومد که بره در رو باز کنه ، سریع مسلم دوید ، اومد؛ خانوم جان تو نمیخواد بری .. اینا همشون مَردن . تو بری جسارت میکنن .. یهوقت یه حرفی میزنن . خوب نیست شما بری درو باز کنی.. (کجا رفت دلت؟!)
یادم نمیرود که همه داد میزدند
طوری لگد بزن که علی بی پسر
سرم رو شکستن فدا سرت
اینا نقشه دارن برا سرت
می ترسن که روو نیزه ها سرت ، قرآن بخونه
می ترسم بازم مثل مادرت
یه دستی بلند شه رو دخترت
همه ترسم از اینه خواهرت ، غریب بمونه
فرقی نمی کنه، توو کوفه مرد و زن
دیدم با این چشام، اینا غریب کُشن
گودال میکَنن، بد جور میزنن
حتی زناشونم، از دور میزنن
یه گودال برام کندن و زدن
یه عده می خندیدن و زدن
غریب گیرم آوردن و زدن ، فکر تو بودم
همه دور گودال نشستن و
زدن دندونم رو شکستن و
توی کوچه دستم رو بستنُ ، فکر تو بودم
من نایبت بودم، اینجوری میزنن
موندم که باخودت، میخوان چیکار کُنن
سیلی که میزدن، از پا می افتادم
یاد مدینه و، زهرا می افتادم
خودم که گرفتار و بی کسم
ولی من برا تو دلواپسم
می دونم به دیدار نمی رسم ، خدانگهدار
تو سینهم پر از حسرت توئه
همه گریهم از غربت توئه
همه جا فقط صحبت توئه ، تو کوچه بازار
حرف از ثوابه و، پاداش و جایزه
فتوا رسیده که، قتل تو جایزه
با دخترات میای، اینو تا فهمیدن
توو خونه ها دارن، قول کنیز میدن
شاعر : داوود رحیمی
.