نمایش جزئیات
توسل به قاسم ابن الحسن علیه السلام اجرا شده شب ششم محرم ۹۸ کربلای معلی به نفس حاج حسن خلج
شبهای جمعه حال تو یک جور دیگر است حال و هوات ، از همه اوقات بهتر است مگه چه خبر میشه شبهای جمعه؟! شبهای جمعه ، کربُبَلا ظرف سینهات لبریز بوی سیب و پر از عطر مادر است مادر کجایی این شب جمعه .. مادر به داد ما برس .. چقدر زیبا شما به ما یاد دادید باید چه کنیم ، فرمودید:مرحوم حقیقت رفت داخل حرم ، عرض کرد بیبی یعنی ما باید مهمان تو باشیم و گرسنه باشیم !؟ اینقدر آبرو داشت که بره شکایت کنه ، من با خودم گفتم منِ بیچاره کجا برم ؟! به کی بگم ؟!درد من خیلی سنگینتره ، آقا شکمم رو سیر کرده ولی روحم گرسنه هست .. جانم تشنهی توئه حسین جانم ، جان علی اکبرت یه نگاهی ..بیا راضی نشو مهمونات گرسنه و تشنه باشن حسین جانم .. گرسنهی فهم و معرفتت هستم آقا جانم .. تا کی همینجوری بیام و برم آخه میخوام دورت بگردم .. حسین .. قربونتون برم ، شماها که میدونم چقدر مارو دوست دارید ..نفسهای آخر حسن ابن علی هست فرمود زینب جان بگو بچههام بیان یکی یکی وداع کنن ، هشت، نه تا بچه های امام حسن توی کربلا فدایی عمو شدند علاوه بر حضرت قاسم ، حضرت عبدالله علیهماالسلام ..خانوم زینب دید نوبت رسید به قاسم....حضرت قاسم سه سالشه .. قاسمُ چسبوند به سینهش ، پدر و پسر توی آغوش هم ... یه چیزایی زمزمه میکنه کنار گوش قاسم ، قاسم هم عرض میکنه سمعاً و طاعتا ..خیلی طولانی شد ، زینب سلام الله جلو آمد گفت حسن جان انگار قاسم رو یه جور دیگه دوستش داری توی بچههات ؟!فرمود آری زینب جان .. توی کربلا یه بلایی سر این بچهم میارن ، اون بلا فقط سر حسین میاد .. عرضم اینجاست ، خانوم زینب سوال کرد حسن جان . هست زیر این آسمون کسی که شما به اندازه قاسم دوستش داشته باشی ؟! فرمود بله زینب جان هست ..حضرت زینب فرمود داداش ، اون خوشبخت باسعادت کیه که شما اندازه قاسم دوستش داری ؟! فرمود هرکسی برای حسینم گریه کنه من اندازه قاسمم دوستش دارم .. امام حسن ، ببین قاسمات امشب دارن برای حسین گریه میکنند .. آقا بخدا وقتی دیگه نمونده ، کار همه مارو یه کاسه کن .. یه نگاه کردی زهیر رو گرفتی، یه نگاه کردی حر رو گرفتی، یه نگاه کردی وهب مسیحی رو گرفتی ، یه عمر باباهامون رو درست نمیشناختیم ، لفظ حسین رو درست نمیتونستیم بگیم .. مادرامون کیف میکردن ، میگفتن بچهم زبون باز کرده .. به بابام میگفت نگاه کن ببین چه جور بچهم داره حسین حسین میکنه .. آقا امام صادق فرمودند: هرجا مجلس امام حسین برقرار میشه دوستان ما دور هم مینشینند ، برای جد غریب ما گریه میکنند ، مجلس میگیرند ، وقتی روضه خوان شروع میکنه به روضه خوندن ، روح مادرم زهرا میاد توی مجلس بالاسر عزاداران به پرواز درمیاد ، وقتی روضه خون شروع میکنه به روضه خوندن قلب مادرم پاره میشه .. میخواد گریه کنه ولی مادرم به عزادارها احترام میذاره میفرماید اول شما تا شما گریه نکنید .. لذا امام صادق به یکی از دوستانشون فرمود میخوای مادر ما زهرارو یاری کنی ؟! عرض کرد آقاجان مگه میشه ؟! زمانه بین من و مادر شما فاصله انداخته . فرمود نه؛ اگر میخوای مادرمُ خوشحال کنی هرچی میتونی برای حسین گریه کن .. جان ابی عبدالله ساکت نباش حس کن کربلایی ، شب ششم تموم شد، چهار روز دیگه مونده دهه محرم امسال هم تموم بشه ها .. آی ملائکه به ما غبطه بخورید ، ما توی مجلس روضه شاه سرجدای عالم حضرت اباعبدالله نشستیم ، داریم میگیم حسین .. این صدارو رها کن ، مرهم بذار رو زخم دل مادر سادات ، حسین .. واله و مست سوی معرکه عازم شده است به لفظ نگاه نکنیا... این دولت مقدسه مستیشون با همه عالم فرق میکنه .. همه چیزشون با همه عالم فرق میکنه ، اونقدر مست که بند نعلینش رو نبسته .. تا عمو اجازه داد پرید پشت زین .. واله و مست ، سوی معرکه عازم شده است رفتنش بدرقه با اشک محارم شده است خانومای حرم ابی عبدالله به قد و بالای قاسم نگاه میکنند ، پاش به رکاب نمیرسه ..از مقامات این آقا یکیش اینه .. او به دست ولیالله ، معمم گشته قطب علمیِ دو صد مرجعُ عالم شده است عمامه رو بست ، تحتالحنک عمامه رو آورد رویِ صورت قاسم ، عزیز دلم چشمت میزنن ..صورت حسن رو در صورت تو میبینن ، سوار بر اسب نه زره پیدا شد به اندازهش ، نه کلاهخود پیدا شد به اندازهش... پاهای مبارکش به رکاب نمیرسه ..هِی زد به اسب .. ان شالله امام حسن صدقه سر حضرت قاسم مهمون نوازی کنه ، یه ذره معرفتش رو به ما بچشونه ، ما بفهمیم با کی طرف هستیم .. مرگ بازیچهی دست همه اولاد علیست اومد توی میدان ، امیری حسین و نعم الامیر .. روی زین نشست رفت توی میدان ، ابن سعد ملعون صدا زد کسی نیست جواب این جوونرو بده !؟ هیچکس جرأت نمیکرد جلو بره ..ازرق شامی یه گوشه ایستاده از شجاعان عربِ، ازرق شامی کسی بود که تا اون لحظه هنوز زره به تن نکرده بود و میگفت این جنگ جنگی نیست که من بخوام خودنمایی کنم ، اینقدر مدعی بود . عمر سعد خطاب به ازرق گفت توأم که وایسادی ! تعریف شجاعت و رزم تورو زیاد کردن ، زیاد شجاعتتو شنیدیم ، چیزی ندیدیم ازت هنوز ! بهش برخورد ..پسرشو فرستاد گفت برو سر این جوون رو بردار بیار ..ملعون پسر اولشُ فرستاد ، پسر اول اومد توی میدان ، حضرت قاسم دست آموخته و پرورش یافتهی قمر بنی هاشم ..عباس داره نگاه میکنه ، ببینم چیکار میکنی قاسم ..آمد جلو، حضرت قاسم یه جوری با اسب مانور داد تا دشمن اومد بیاد به خودش بپیچه ببینه چه خبره یکدفعه کلاهخود از سرش افتاد ، آقای ما قاسم ابن الحسن دستارو پیچید به موهاش ، دشمنرو با اسب میکشید ... بلند کرد و به زمین کوبید و درجا به درک واصلش کرد .ازرق شامی داره نگاه میکنه دید کار پسر اول تموم شد ، نگاه به پسر دوم کرد گفت برو سر این جوونرو بردار بیار که داغ به دل ما گذاشت ..آقا قاسم ابن الحسن از اسب پیاده شد ، شمشیر گران قیمتی داشت پسر اول .. شمشیر رو برداشت ، این خیلی توهینه توی عرب ، دشمن رو کشت و شمشیرشو برداشت گرفت به دست .. برادر دوم اومد گفت چه کردی ، داغ به دل بابام گذاشتی ، داغ به دل بابات میذارم ، شمشیر داداشم توی دست توئه ، تا آمد به خودش بپیچه حضرت نیزه رو برداشت به پهلوش زد ، درجا افتاد . برادر دوم به درک واصل شد .. برادر سوم آمد به درک واصل شد .. چهارمین پسرش رو فرستاد ، گفت اومدم انتقام هر سه برادرم رو بگیرم ازت . حضرت قاسم فرمود : برادرانت جلوی در جهنم منتظرت هستند ، الان میفرستم تو هم بری کنار برادرانت .. هفتا از بچه های ازرق ملعونُ به درک واصل کرد .. خوده ازرق رفت زره پوشید اومد ، گفت اومدم انتقام بچه هامو بگیرم .. الحمدلله خدا دشمنان اهلبیت رو ، دشمنان شیعه رو از احمقها آفریده ، حضرت بهش فرمود :تو میخوای انتقام بگیری ؟! تو اومدی بجنگی با من؟! تویی که هنوز زین اسبتُ کامل نبستی؟! تو چه رزمنده ای هستی ؟! برگشت تا نگاه کنه ، حضرت یه جوری از وسط نصفش کرد .. دوست و دشمن تکبیر گفتند .. هم لشکر آقا اباعبدالله ، هم لشکر دشمن ..یه چرخی زد توی میدان ، برگشت سمت خیمه ، رفت پیش عمو عباس ، عرض کرد عمو جان ، خیلی تشنم شده .. آقا قمر بنی هاشم فرمودند عزیز دلم ، صبر کن ، میدونی که آخه .. منو خجالت نده ..نمیدونم از کجا خبردار شدند وقتی دوباره قاسم ابن الحسن رفت میدون یکی داد زد : اومد داماد حسین ..همه جا داماد رو گلبارون میکنند .. دیدند تن به تن حریف نیستند ، دورهش کردند ، هرکسی از یه طرف یه سنگی پرت میکنه ، کاشکی شماها بودید سر آقامون گل میریختید ، قربون قد و بالات برم ، داماد خوشگل حسین .. این دوتا حرف داره : یکیش اینه که کاش بودیم کربلا روی سر تو عزیز زهرا گل میریختیم ...یه حرف دیگه اینه رفقا ، قاسم رو والله وقتی ابیعبدالله بلندش کرد از بین انگشتان حسین .. دوبیت و التماس دعا .. همه کینههاشون از جنگ جمل رو خالی کردن .. همهی کینه هاشون از علیرو سر قاسم خالی کردند .. خواست یکبار دگر نام عمو را ببرد نیزه ای در وسط سینه مزاحم شده است یا فاطمه الزهرا بی بی جان خاک به دهنم شما ببخشید ، میخوام روضه بخونم میترسم قلب شما جریحه دار بشه .. خواست یکبار دگر نام عمو را ببرد نیزه ای در وسط سینه مزاحم شده است یک نفر قصد نموده که سرش را بِبَرد آه که موقع تقسیم غنائم شده است ای حسین .. .