نمایش جزئیات
روضه و توسل به باب الحواج حضرت مسلم ابن عقیل سلام الله علیها اجرا شده شبِ اول محرم به نفس حاج محمد رضا طاهری
ای وارثِ حقیقی مشک و علم سلام
مولایِ هرچه آینه هرچه حرم سلام
امسال هم نیامدی و در فراقِتان
آمد دوباره ماهِ عزا ، ماه غم سلام
عرض ادب به محضرِ نورانی شما
عرض درود و تسلیتُ باز هم سلام
از راه دور از حرم زخم دارِ دل
دستی به رویِ سینه تورا می دهم سلام
ای سایۀ مبارک تو بر سرم زیاد
هرچند بی بضاعت و هرچند کم سلام
ماه محرم است پرم از غزل ، عطش
ای بیت های گمشدۀ محتشم سلام
یه ذره از روضه رسده محتشم ها نوشتن .. همۀ روضه ها تو دل امام زمانِ .. یه بخشیش رو حضرت روضه خوانی میکنه .. تو سلام میدی اقا هم سلام میده ..
أَلسَّلامُ عَلَى الشَّیْبِ الْخَضیبِ
أَلسَّلامُ عَلَى الْخَدِّ التَّریبِ
السَّلامُ عَلى البَدَنِ السَّلِيْبِ
از ما نثارِ مقدم تو هر قدم درود
از تو نثار سینه زنان هر قدم سلام
دم در آقا بهتون خوش امد میگه .. اومدی مادرمو یاری کنی خوش اومدی .. هرکسی میخواد حضرت زهرا رو یاری کنه بسم الله .. فرمود ابوبصیر میخوای مادرمو یاری کنی ؟.. گفت چطور من با این بضاعت کم یاری حضرت صدیقه؟ چه کاری از دستم بر میاد؟.. فرمود تو روضه جد غریبِ ما بشین ناله بزن گریه کن ..
از همین شب اول بگو اومدم مادرتو یاری کنم .. گریه کن ابی عبدالله باید مثل مادرش زهرا ناله بزنه .. فرمود وقتی بی بی میخواد وارد بهشت بشه .. میگن بهشت رو برای تو آزین بستیم واردشو .. عرضه میداره من وارد نمیشم .
چرا فاطمه جان؟
عرضه میداره خدایا قبل از اینکه وارد بهشت بشم میخوام پسرمُ همونطوری که کشتن ببینم .. خطاب میرسه نگاه کن فاطمه جان .. رسول خدا میفرمایند یه وقت میبینیم ابی عبدالله وارد محشر میشه سر در بدن نداره .. از رگ بریده داره خون میاد .. پیغمبر میگه یه وقت فاطمه داد میزنه با داد فاطمه من داد میزنم با داد زدن من ملائکه داد میزنن .. همه میگن ای حسین …
.
.
بسم الله ..
نسیمی که از سمتِ پرچم رسیده
داره میگه بوی محرم رسیده
بازم مادری با قد خم رسیده
بسم الله ..
سلام ای امیری که نعم الامیری
ندارم من از گریه و روضه سیری
یه وقت از ما این نوکری رو نگیری
یه شالِ عزا و یه پیرهن سیاهِ
که تنها پناهم تو شهر گناهِ
یه آهه بلندُ یه اشک روونه
که مارو یه روزی به تو میرسونه
حسین جان ، حسین جان ..
آقاجان ..
چی داره کسی که حسینُ نداره
اگر سر رویِ مهر تربت نزاره
چی میخواد برای قیامت بیاره
آقاجان ..
یه سرمایه دارم که بغضِ گلومه
نگیر اشک من رو همین آبرومه
ایشالله میبینم حرم روبرومه
توی چشمم اشکُ روی سینه دستم
سلام میدم اقا با قلبِ شکسته
سلام ای شهید به خون آرمیده
کی رو پای مادر سرت رو شکسته
حسین جان ، حسین جان ..
یک سالِ ..
درسته دل من سراپا گناهِ
همه دل خوشیم این لباس سیاهِ
دل من هنوزم توی قتلگاهِ
یک سالِ ..
دله من توی روضۀ سختی مونده
کی قلب سه ساله ت رو اقا سوزونده
کی بچه ت رو توی بیابون کشونده
کی مثل سه ساله مصیبت کشیده
کی خورده شبیه رقیه کشیده …
کی هم دامنش سوخت کی هم معجرش سوخت
کی بین آتیش تویِ خیمه سرش سوخت ..
حسین جان ، حسین جان ..
.
.
کوچه گرد غریب این شهرم
بی کسی در غروب میدانم
سر بشکسته ام گواهی شد
بارش سنگ و چوب میدانم
در هر خانه ای که میرفتم
دیدم آن جا که جان پناهم نیست
تازه فهمیدم که در این شهر
غیر عشق علی گناهم نیست
روی دار العمارۀ کوفه
مقتلم را به چشم خود دیدم
معنیِ میهمان نوازی از
لب و ابرویِ پاره فهمیدم
*آقا من که برا خودم ناله نمیکنم ، گریه نمیکنم حسین جان .. هی دست رویِ دست میزد میگفت :*
دست من بشکند چرا گفتم
آنچه در کوفه هست بر کامم
خون پیشانی ام گواهی شد
کوفه شهری غریب و بدنام است
روی دارالامارهام اما
من به نزد تو منزلت دارم
دعوتت کردهاند این مردم
من از این کوفه دست خط دارم
*گریه میکرد ، یکی به طعنه گفت حالا که گیر افتادی داری گریه میکنی؟ حسین با یارهایی مثل تو میخواست قیام کنه؟ یه وقت با همون گریه صدا زد «لا أبکی لنفسی و لکن أبکی لأهلی المقبلین إلیّ أبکی للحسین و آل الحسین»من گریه ام برا ابی عبدالله .. گریه ام برا بچه های حسینِ اخه دست زن و بچشو گرفته داره میاد .. اینجایِ روضه وقتی میرسی وقتی طعنه به یه سردار دارن میزنن میبینی طعنه یه جای دیگه هم زده شده ..وقتی اومدن برای تشییع جنازۀ فاطمه سلام الله دیدن مقداد سر راهشونه نانجیب گفت نمیای مقداد برای تشییع جنازه؟گفت خبر نداری بی بی وصیت کرده بود دیشب شبانه غسل و کفن کردن که شما نباشید .. یه وقت نانجیب چنان سیلی به مقداد زد ، مقداد افتاد روی خاک ..با دور و وریا شروع کرد طعنه زدن گفت به توام میگن یار علی طاقت یه کشیده منو نداشتی ..گفت نانجیب من برای خودم گریه نمیکنم حالا فهمیدم چرا دیشب امیرالمومنین سر به دیوار گذاشت چرا صورتت اینطور شده .. بشکنه دستش .. عجب دست سنگینی داشتی ..*
سر راهم چه چالهها کندند
که سفیر تو را محک بزنند
خانۀ طوعه را زدند آتش
تا به زخم دلم نمک بزنند
ریسمان و طناب آوردند
یاد دستان بسته افتادم
هر زمانی که من زمین خوردم
یاد پهلو شکسته افتادم
گریههایم به عالمی فهماند
که فقط فکر ماتمت هستم
نالههای غریب من گوید
فکر فردای زینبت هستم
*تو یه بیت همه حرفشو مسلم داره میرسونه*
حسین میا به کوفه ، کوفه وفا نداره
کوفیه بی مروت حجب و حیا نداره
حرمله با نگاه زخم آلود
فکر گُلها و فصل پاییز است
کودک شیرخواره را دیگر
تو نیاور که خنجرش تیز است
نیزههاشان برایت آماده
تیغهاشان همه بُود در کار
اندر این کوفه قحطی آب است
مشکهای اضافه هم بردار
شاعر: محمدرضا ناصری
*حسین جان اگه میخوای بیای کوفه ، با خودت برا زن و بچه ت چادرِ اضافه بیار .. معجر اضافه بیار .. عرضمُ جمع کنم فرمود اگر میشه یه ظرف آب برام بیارید نانجیب گفت هرچی خواست براش ببرید . ظرف آبُ آوردن .. تا سه بار ظرف ابُ براش بردن لب پاره شده دندانها شکسته…ظرف آب آغشته به خون میشد دوباره برمیگردونن .. برا بار سوم گفت مسلم حتما بهره ای از این آب نداری .. مسلم اگر آب میخوردی باید به عشقت شک میکردم .. مگه میشه نوکری لحظه آخر آب بنوشه وقتی میدونه اربابشُ میخوان با لب تشنه بکشن ..اما عرضم اینه حداقل لحظۀ آخر برات آب آوردن آب دستت دادن .. من بمیرم برا اون آقایی که نانجیب ها میومدن ابها رو دور گودال رو زمین میریختن ..حسین …