نمایش جزئیات
روضه جانسوز حضرتِ علی اکبر علیه السلام _ شب هشتم محرم _سید مجید بنی فاطمه
تفسیر عشق، درس الفبای کربلاست لب تشنه، خضر در پی صحرای کربلاست باز این چه شورش است که درخلق عالم است نیل فرات تشنه موسای کربلاست عیسی به عرش رفت ولی روضه خواند و گفت عریان به روی خاک، مسیحای کربلاست باید علی شود زکریای کربلا وقتی که روی نی سر یحیای کربلاست مجنون کجاست تا که ببیند چه چشم ها دنبال ردّ محمل لیلای کربلاست بعد از گذشت این همه سال از شهادتش خِلقت هنوز مات معمّای کربلاست ای با خبر ز سرّ معما ،شما بگو ای روضه خوانِ ناحیه ،آقا ،شما بگو آهی بکش، به باد بده دودمان ما شعری بخوان که شعله بیفتد به جان ما صمصام انتقام خدا، صبرمان دهد یک شب اگر شما بشوی روضه خوان ما تاریخ را ورق بزن، از کربلا بگو برگرد چارده سده پیش از زمان ما این خون نوشته ای که تو خواندیش "ناحیه" این بی کسی که باد فدایش کسان ما این روضه های باز که با السلام هاش لکنت گرفته است سراپا زبان ما شأن نزول کیست که خون گریه می کنی؟ ای کاش کارد بگذرد از استخوان ما ارباب مقتل، عازم آن سوی نیزه هاست ای وای بر دلم... سندش روی نیزه هاست ✍️شاعر : علی عباسی *پرچم رو انداخت روی دوشش ،می گفت: هرکه دارد هوس کرببلا بسم الله ،مردم باهاش می رفتن کربلا،چند سالی بود دیگه صداش نمی اومد بگه ،اومدن در خونه اش گفتن چرا نمی گی؟ گفت: گرفتارم .جوونا دورشو گرفتن گفتن کارو بارت رو درست میکنیم ،اما پرچم زیارت حسین رو زمین نزار ،پرچم رو انداخت رو دوشش راه افتاد تو کوچه پس کوچه های شهرشون* هرکه دارد هوس کرببلا بسم الله هرکه دارد به سرش شور و نوا بسم الله *همه ی مردم جمع شدن، گفتن: میخواییم بریم کربلا ،یه عده ای آماده شدن گفتن فردا پس فردا جلو دروازه ی شهر جمع بشید فلان موقع میخوایم بریم کربلا، یه عده ای نتونستن بیان، گفتن: چه کنیم؟ یه عده بچه هاشونو راهی کردن، یه عده ای گفتن ما مریضیم کاش می تونستیم بیایم کربلا....پیاده راه افتادن رفتن سمت کربلا ،یه عده ای شون تو راه تلف شدن جون دادن ."خوش به حال اونایی که امشب کربلان، امشب شهدا رو دعوت کن بیان بگو ما عرضه نداریم، یه کاری برا ما بکنید" همچین که راه افتادن نزدیکای کربلا بودن تو استراحتگاه بودن، گفتن استراحت کنیم یه منزل دیگه تا کربلا راهه، همچین که استراحت میکردن شیخ یه نگاهی کرد گفت: به من بگید امشب چه شبی است، شب جمعه است گفت از دور نگاه کنید اون چراغا رو می بینید یانه ؟می بینیم .گفت این چراغای کربلاست، بیاید این یه منزلم هرجورشده خودمونو برسونیم، ازفضیلت شب جمعه ی کربلا عقب نیوفتیم .راه افتادن رفتن رسیدن کربلا، تاچشمشون افتاد به حرم ارباب ،خسته،بعضی ها گرسنه ،دستای کشاورزی و پینه بسته رو روی سینه گذاشتن.."السلام علیک یا ابا عبدالله" قربون لب تشنه تون، یکی گفت: آقا نمردم کربلاتو دیدم ،یکی گفت: آقا مادرم خیلی دوست داشت کربلا تو ببینه اما عمرش کفاف نداد . یکی گفت بابام پاهاش درد میکرد نمی تونست بیاد گفت: سلام منو به آقا برسون ، هرکی یه گوشه حرم نجوایی میکرد ، یکی میگفت: قربون بچه هات حسین ، یکی میگفت: قربون دستای بریده ی علمدارت.... یه مرتبه چشمشون افتاد به شیخ کاروان ،گفتن آشیخ مامی دونیم قبلاً هروقت می اومدی حرم، برا زائرا نوحه و روضه میخوندی ، اگه میشه شب جمعه ای برامون یه نوحه بخون، اونم گفت: چشم، من نوحه رو باز میکنم، هرچی اومد براتون میخونم ،نوحه رو باز کرد نوحه ی علی اکبر اومد شروع کرد نوحه خوندن....* جوانان بنی هاشم بیایید علی را بر در خیمه گذارید *مردم به سینه زدن گریه می کردن، تا به اینجا رسید ناله ی همه ی زائرا بلند شد* بگویید مادرش لیلا بیاید تماشای قد اکبر نماید . .
بگویید مادرش لیلا بیاید
تماشای قد اکبر نماید
*آخه با بدن علی اکبر یه کاری کردن ، امام حسین تنهایی نتونست بدن رو برگردونه سمت خیمه .... "میخوام آی جوونا! برا باباهاتون دعا کنم، خداهرکی بابا داره براش نگه داره ،ان شاءالله هیچ وقت گریه ی باباتونو نبینید، برم جلوتر حالا برا باباها دعا میکنم، ان شاءالله هیچ بابایی زمین خوردن بچه شو نبینه؛ ان شاءالله هیچ بابایی کتک خوردن بچه شو نبینه، الهی هیچ بابایی شرمنده ی بچه اش نشه، ان شاءالله همه ی باباها ، خوب قد و بالای بچه هاشونو نگاه کنن...
همچین که گفت: بابا اجازه بده برم میدان، ابی عبدالله فرمود: علی جان برو، رفت تو خیمه، سکینه اومد داداش جان.... عمه زینب به چشماش سرمه کشید، رقیه جلو اومد داداش! مواظب خودت باش، اینا از بابامون کینه....
همچین که گفت برو ،داشت می رفت، یه مرتبه حسین قلبش شکست، صدازد" علی جان! اول جلوی من چند قدم راه برو، میخوام نگاه به قد و بالات کنم،.....*
تا کفن بر قد و بالای رسایت کردم
سوختم وَ ز دل پُر درد دعایت کردم
آخرین توشه ام از عمر تو این بود علی
من غم انگیز نگاهی ز قفایت کردم
تو ز من آب طلب کردی و من می سوزم
که چرا تشنه لب از خویش جدایت کردم
*وارد میدان ، جنگ نمایانی کرد، همه تو خیمه ،صدای تکبیرشو می شنون . مثل علی شمشیر می زد ، مات و مبهوت مونده بودن، تاوارد شد، بعضی ها گفتن: خدایا! پیغمبر وارد شده "خَلقاًو خُلقاً ومنطقاً" به رسول رفته، همه جوره مثل پیغمبره. همچین که صدا زد: من نوه ی علی ام، پسر حسین.. گفت: الان داغشو به دل مادرش میزارم....
شمشیر زدن رو از عمو عباس یاد گرفته ، پسرحسینِ، نوه ی حیدرِ، میدونه مقابل دشمن چه جور باید بجنگِ، جنگاورِ، رزم آورِ، اسب جنگیش تربیت شده ست، بلده باید چکار کنه ،وقتی کسی سوارشه شمشیر میزنه چطور حرکت کنه ، اگر سوارش دست انداخت گردنش ،یعنی دیگه طاقت نداره باید برگردونه سمت خیمه ها.
علی داره می جنگه یه وقت دیدن علی اکبر رو دوره کردن، یکی نیزه به پهلوش می زد، شمشیر به فرقش زد، دستشو انداخت گردن اسب ، خون سرش آروم آروم جلو صورت حیوونو گرفت، اسب میدونه باید برگرده سمت خیمه، اما جلوی چشماشو خون گرفته ،عوض اینکه سمت خیمه ها بره، خودت قضاوت کن یه راهی باز شده همه شمشیرا بالان، عوض اینکه سمت خیمه بره، رفت وسط دل دشمن ، شیخ جعفر شوشتری میگه: یه وقت دیدن حسین وسط میدان هی می خوره زمین، هی بلند میشه هی میگه "وَلَدی علی!...!
. . صدایِ اکبرِ عباس، می بینی صبرمو برده حواست به حرم باشه، علی اکبر زمین خورده همه ریختن سر بچه ام ، چه کینه دارن از اسمش می ترسم تا برم پیشش، نمونه چیزی از جسمش چه دریایی، چه اعضایی، چه جسم اِرباً اِربایی نمیتونم، بیارم من ،تو رو تا خیمه تنهایی... *هر طرفشو می گرفت، یه طرف رو زمین می افتاد...حسین....* .