نمایش جزئیات
روضه حضرت زینب کبری سلام الله علیها بنفس حاج حسن خلج
. روزگاره اسیریِ زینب مثل شب هایِ شام تاریک است کوچه پس کوچه هایِ اینجا هم مثل شهر مدینه باریکه است .. *یه وقت شما یه جایی گیر کردی طرف دستشو بلند میکنه جا داری صورتتو بکشی .. مادرمم میخواست صورتشُ بکشه .. اما همین که اومد صورتشو بکشه چنان زد ..* تو خودت خوب واقفی که چرا صورتِ خواهر تو رنگین است مثل نامردِ کوچه هایِ فدک دستِ مردان شام سنگین است حسین ... * نه! یه حسینی بگو ان شالله کربلاتم امضاش رو گرفته باشی .. هرکجا نشستی بگو حسین ..* حس میکنم کنارِ تو از خود فراترم *میشینم تو روضه ت میدونن تو هم هستیا حسین جان ، انقدر احساس بزرگی میکنم .. گاهی اوقاتم فکر میکنم خدا هم دیگه از من خوشش میاد با همه آلودگی هام ..جانِ مادرت بیا و مارو بدجوری اسیر خودت کن آقا .. جانِ مادرت بیا ما رو در به در خودت کن حسین جانم ..* حس میکنم کنارِ تو از خود فراترم درگیرِ چشم هایِ تو باشم رها ترم *من کجا و این حرفا کجا .. گفت اینا خیال میکنن منو اسیر کردن ، من تا وقتی اسیر توام آزادم حسین جانم ..* دلتنگیم کم از غم تنهایی تو نیست من هرچه بیقرار ترم بی صدا ترم *نمیدونی چه شوری میزنه دلم .. (شور چی میزنه زینب جان دیگه چی میخاد بشه؟!..) رأست به روی نیزه ولی بی تعادل است.. فقط خدا میدونه تو دل زینب چه خبر بوده اگر یه قطره ایی از عشق و محبت بی بی زینب تقسیم بشه انشالله همه عالم دیوونه حسین میشن ..* قلبی که کنجِ سینه من میزند تویی من با غم تو از خودِ تو آشنا ترم *(زبانِ حال) تو که خودت داغ خودتو ندیدی .. تو که خودت بدنِ خودتُ ندیدی .. تو که ندیدی اسبها چه کردن ..* تو خودت خوب واقفی که چرا صورت خواهر تو رنگین است .. . ﴿بابُ الْحَرَم پایگاهِ متنِ روضه﴾ . *اون موقع ها هرچی از حسن پرسیدم چیشده تو اینجوری شدی " هی گفت نپرس .. تو خودت خوب واقفی که چرا صورت خواهر تو رنگین است .. مثل نامردِ کوچه هایِ فدک دستِ مردان شام سنگین است *بعد مدتی اومد خدمت آقا زین العابدین عرض کرد یابن رسول الله من مسیحی ایم اومدم مسلمان بشم. حضرت فرمود چیشده حالا اومدی؟! جد ما پیغمبر فرمود ، جد ما علی فرمود ، بابام حسین ، عمو جانم حسن فرمود نیمدی مسلمون بشی! حالا چیشده اومدی مسلمون بشی؟! عرض کرد یابن رسول الله خوابی دیدم در این خواب تمام ماجرایِ کربلا رو از ابتدا تا انتها تو خواب به من نشون دادن این خواب منو رهنمون شد که شما حقید ، اومدم مسلمان بشم .. امام سجاد فرمود من از اولین لحظات ماجرا کربلا بودم تا الان .. خوابتُ بگو ببینم آیا رویایِ صادقه ست یا نه!.. شروع کرد یکی یکی تعریف کردن ، محدث نوری میگه این مرد خوابشُ میگفت آقا زین العابدین گریه میکرد .. می فرمود درسته .. آقا یه جوونی رو دیدم داره با باباش خداحافظی میکنه .. فرمود درسته .. آقا چه صحنه ایی بود اون وقتی که عباس میخواست بره آب بیاره .. آقا دیدم وقتی بابات میخواست بره میدون عمه جانت زیر گلوشُ بوسید .. هی میفرمود درسته درسته گریه میکرد .. محدث نوری میگه این مرد ادامه داد یه وقت دید زین العابدین بلند شد چنان به سر مبارکش زد پیشانی شکست از سر مبارک خون جاری شد .. محدث نوری میگه این مرد مسیحی وقتی گفت این اسرا رو وارد شام کردن ریختن سر این زنُ بچه ها .. مثل گله ی گرگی هر کدوم این زنُ بچه رو از یه طرف میکشیدن .. اینا رو به ریسمان بسته بودن .. بچه ها ریسمان به گردن .. تو این کشاکش یه وقت سر ابی عبدالله از رو نیزه افتاد .. امان از دل زینب .. تا این جا هر وقت میزدن زینبُ از جاش تکون نمیخورد .. آخه میترسید اگه کشیده بشه این ریسمانا گردن بچه ها رو اذیت کنه اما اینجا دیگه قید همه رو زد خودشُ انداخت رو سر حسین .. زیر دست و پا افتاد .. هی داد میزد رهاش کنید .. این سر دیگه جای سالم نداره .. حسین .. . ﴿بابُ الْحَرَم پایگاهِ متنِ روضه﴾ ــــــــــــــــــ هرگونه کپی برداری از متونِ روضه کانون فرهنگی باب الحرم در سایت و کانال هایِ مرتبط با فضایِ روضه بدونِ ذکر منبع و درج آدرس سایت و کانال جایز نبوده و مصداق بارز حق الناس می باشد. .