نمایش جزئیات

متن روضه اربعین حسینی- مجتبی رمضانی

متن روضه اربعین حسینی- مجتبی رمضانی

یك قافله رسیده كه ره توشه اش غم است

یك قافله كه قامت رعنای آن خم است

یك قافله بدون علمدار آمده

یك قافله كه از سر بازار آمده

گرد و غبار چادر زن ها مشخص است

آثار خستگی ِ بدن ها مشخص است

رنگ كبود و جای زدن ها مشخص است

از آه آه و لحن سخن ها مشخص است

خیلی میان راه اذیت شدند آه

چهل روز اسیر داغ اسارت شدند آه

در این میان زنی كه شبیه فرشته است

آمد ولی حجاب سرش رشته رشته است

پیداست كه به او چقدر بد گذشته است

با اشك روی قبر برادر نوشته است

قبر حسین كشته ی عطشان كربلا    

كشتی شكست خورده ی طوفان كربلا

زینب اومد كنار برادر،دیدی وقتی یه خواهر،یه مادر،میره كنار قبر عزیزش، میآد با كف دستش این خاك های سنگ رو پاك میكنه، با یه سنگ می زنه روی سنگ قبر،زد رو قبر،گفت:

من زینبم شناختی آیا بلند شو

ای نور چشم مادرم از جا بلند شو

یا كه بگیر جان مرا یا بلند شو

ای سر بریده ام به روی پا بلند شو

هر چند رسیده محضر تو گریه می كند

دارد سكینه دختر تو گریه می كند

در پشت خیمه همسر تو گریه می كند

بالای قبر اصغر تو گریه می كند

میگه:وقتی كه حضرت زینب اون سخنرانی ِ غراء رو كرد،آبروی ِ یزیدی ها رفت، اومدند گفتند:یا زین العابدین راه توبه و برگشت ما چیه؟یه اتفاقی افتاده دیگه، ما فریب خوردیم،حالا بگو ما چه طور برگردیم؟فرمود: اول هر چه غارت كردید بیارید،دوم هم اینكه سرها رو به ما برگردونید،سوم اینكه كاروان رو بذارید برگرده مدینه. موافقت كردند،كاروان حركت كرد طرف میدنه، میگه امام زین العابدین از دور كه مدینه رو دیدن،بشیر رو صدا زدند گفتند بشیر یه مأموریت بهت میدم،برو انجام بده، تو جلوتر برو به مردم بگو آمادگی داشته باشید، برو بگو كاروان داره میآد،بشیر اومد بالای ِ یك بلندی شروع كرد فریاد زدن:آی مردم كربلایی ها دارند بر می گردند، آی مردم،كاروان داره بدون حسین میآد، آی مردم، كاروان داره بدون علمدار میآد،بدون علی اكبر داره میآد، همه شهر دارند از صدای بشیر جمع میشن،یه وقت یكی گفت:بشیر هیچ چیز نگو یه عده دارن میآن،دیدن یه عده خانم دارن میآن،یكی جلو داره سینه میزنه،این كیه؟گفتند:بشیر این ام البنین ِ. بشیر یه جوری بگو ،آخه چهار تا از بچه هاش كربلا كشته شدند،میگه:اومد كنار بشیر،بشیر چه خبر از كربلا؟بشیر می خواد پله پله بگه، نمیتونه یه راست بره سراغ اباالفضل، گفتم:خانم خدا بهت صبر بده عبدالله كشته شد. فرمود:چه خبر از حسین؟ میگه:گفتم خانم عثمانت كشته شد. گفت:چه خبر از حسین؟ خانم جعفرت كشته شد. چه خبر از حسین؟ گفت:خانم عباس كشته شد، میگه:عصبانی شد،گفت:بهت میگم:چه خبر از حسین؟! میگه: گفتم:خانم حسینم كشته شد. گفت:بشیر حسین چه طور كشته شد، پس عباس كجا بود؟.

بشیر گفت:آی مردم برید نزدیك دروازه،همه حركت كردند رفتند،عبدالله پسر جعفر طیار، شوهر زینب هم اومد،هر كسی یه كسی رو بغل گرفته، عبدالله هی سئوال می كرد،ببخشید محمل خانم من زینب كدومه؟گفتند:اون محمل ِ زینب ِ، میگه:اومد جلو،یاالله،یا الله،پرده ی محمل رو كنار زد،گفت:ببخشید من اشتباه اومدم،نه عبدالله اشتباه نگرفتی،عبدالله خودم هستم، نه نه،

زینب ِ من اینقدر پیر نبود

 زینب من كه زمین گیر نبود

 عبدالله چه جوری بگم:

وقتی علم میبینم یاد علمدار میكنم

تا غصه و غم می بینیم یاد غم ِ یار میكنم

من نمی دونم چی شده بود كه عبدالله خانمش رو نشناخت، چی شده بود زینب اینقدر ضعیف شده بود، فضه میگه:روزای آخر، فاطمه فقط یه پوست و استخوان شد،خیلی ضعیف شد، ازیه پرستار اگه بپرسی چی میشه، یه نفر صدمه دیده باشه،ضعیف شده باشه، پوست و استخوان بشه،بهت اینجور جواب میده: یكی از دلیلاش خونریزی ِ زیاده،یكی از دلیلاش عفونت زیاده،خدا رحمت كنه مرحوم كافی،اینجوری روضه میخونه،میگه:اون طرفی كه بی بی ایستاده بود،در دوتا میخ داشته،وقتی در آتیش گرفت،این میخ ها داغ شد.مادرم رو نزن

.