نمایش جزئیات

روضه ی شهادت امام هادی علیه السلام_94 _حاج حسن خلج-قسمت پایانی

روضه ی شهادت امام هادی علیه السلام_94 _حاج حسن خلج-قسمت پایانی

*شب ِ شهادت ِ،امام صادق علیه السلام فرمودند:ما در مصائب مون پرده رو دل دوستانمون میندازیم،تا اصل و كنه مصیبت مارو درك نكنند،اگه درك كنند با ما چه كردند این خلق خدا،همشون در دم جان میدن و می میرن.آرام آرام بخونم،ببینم مارو امشب امام هادی كجا می بره.*

آسمان را آه جانسوزت ز پا انداخته

 مادرت را باز در هول و ولا انداخته

*قربون دلت برم زهرا جان،امشب دور و بر سامرا می گرده،دور و بر قبر پسرش می چرخه، عیبی نداره بگم،من قصدم این بود قدم قدم بریم جلو،اما شاعرش چند قدم یهو رفته جلو*

  پوستی بر استخوان داری

*امشب به آقا امام هادی بگو:آقاجان همه دار و ندار من همین چند قطره اشك ِ،می ریزم به پات امشب،آقا در عوضش یه چیز بزرگ ازت می خوام،اونم اینه،درهای دل ِ منو به رو معارفت باز كنی،من وقتی زیارت جامعه ی كبیره رو می خونم،فقط الفاظ و لق لقه ی زبونم نباشه،بفهمم چی دارم میگم،به كی دارم میگم*

  پوستی بر استخوان داری،شبیه مادری

  خونِ دل خوردن تو را از اشتها انداخته

 رفته رفته حجره ات گودال سرخی می شود

*یعنی چی؟یعنی تو لحظه های آخر امام هادی،خودش رو كشید سمت كربلا،همون لحظه هایی كه تشنگی كامش رو خشك كرده،زهر به بدن اثر كرده،زبان در دهان مثل چوب خشك،سمت كربلا نشست،دست راست رو گرفت رو قلبش،"صلَّ الله علیك یا جدا،یا اباعبدالله" حسین.... بوی كربلا داره میاد....*

 رفته رفته حجره ات گودال سرخی می شود

 زهر ؛ لب های تو را از نوا انداخته

*می دونم آقاجان، شدت زهر،رمق رو از شما گرفته بود،لبهات به هم می خورد،اما صدات نمی یومد،اما بازم خدا رو شكر،نفس كه می كشیدی با هر دم و بازدم،كلی خاك تو حلقت نمی رفت،من یه غریب سراغ دارم،كربلا،صورتش رو خاكا،محاسنش غرق خون،حسین....خون از همه ی رگ ها فوران میزنه،قربون آن آقای غریبی كه،هم زهر تیغ های زهر آلود تشنه اش كرده،هم رفتن خونهای فراوان تشنه اش كرده،هم آفتاب سوزان كربلا تشنه اش كرده،هم داغ علی اكبر تشنه اش كرده،هم داغ علی اصغر تشنه اش كرده،هم غصه ی معجر زینب تشنه اش كرده،حسین........*

  جام مِی شرمنده ی اندوه چشمانت شده

*حتی جامدات هم،حتی مایعات هم،حتی اجسام بی جان هم می دونن این مصیبت ها سرچشمه اش كجاست،باید همه از غصه بمیریم، به آقای ما شراب تعارف كرد اون نانجیب،ای خاك بردهنم *

  جام مِی شرمنده ی اندوه چشمانت شده

*خود می خجالت زده شد،داره چه میكنه این بی حیا،وقتی نگاهش به نگاه غم آلود امام هادی افتاد،نگاهش داشت می گفت:مادر ببین به چه روزی افتادم،مادر ببین من از كجا سر درآوردم.*

  جام مِی شرمنده ی اندوه چشمانت شده

 ماجرا را گردن شام بلا انداخته

*جام می هم صداش بلند شد،گفت:آقا من و ببخش،اگه اون روز ته مونده های جامش رو تعارف سر بریده نمی كرد..چی دارم می گم،چی داری می شنوی،آی شیعه ی غیرتی،ای وای ای وای*

 شام گفتم ، خیزران آمد به یادم "وای وای"

 گریه ها را یاد طشتی از طلا انداخته