نمایش جزئیات
مرثیه و توسل زیبا و جانسوز _میلاد حضرت زینب کبری سلام الله علیها_حاج محمود کریمی
شب، شب آمرزش و شب برکات است
نور الهی در آخرین درجات است
فاطمه ی دیگری میان *قُماط* است
(پارچهٔ قنداق کردن نوزاد)
جلوه محض است،عین جلوه ذات است
زینت گهواره اش ، گل صلوات است
«زهره ی زهرانماست زینب کبری»
زینب وحی پیمبرست آلش
زهرا آویخته بر سینه مدالش
مُهر حسن خورده است بر پر و بالش
زنده به شوق حسین و شوق وصالش
ای به فدای علی و أهل و عیالش
«معجزه ی مرتضاست زینب کبری»
جز ملکوت خدا ، حرام به زینب
دست خدا داده این مقام به زینب
خون خدا کرده احترام به زینب
عرض ادب کرده است امام به زینب
قلب خدا میکند سلام به زینب
«گنج نهان خداست زینب کبری »
***
چادر پاکت بهشت نور و کرامت
روز قیامت بهشت، محو قیامت
هرچه حسینیه هست خورده به نامت
یک تنه داری به مُلک عشق زعامت
مرجع تقلید ما ، سرت به سلامت
«ذکر تو تسبیح ماست ، زینب کبری»
شیفتگان حسین،اسیر تو هستند
فاطمیون فاتح مسیر تو هستند
حیدریون سائل سریر تو هستند
سائل آن دست دستگیر تو هستند
هفت پدر جدّمان فقیر تو هستند
«نام تو مشکل گشاست ، زینب کبری»
اینهمه تاریخ ریخته ست به پایت
اینهمه سر ریخت ،پای صحن و سرایت
عشق به ما از دمشق کرده سِرایت
قبله ی جانها سلام بر شهدایت
عمه ی سادات ، جان ما به فدایت
«عشق مرا خونبهاست،زینب کبری»
***
بسته شده باز،دست تو ولی این بار
ارتش شیعه به نام حیدر کرار
روبه روی گنبد ایستاده خبردار
دست علمدار بین صحنه ی پیکار
آمده بر تار و مارِ لشکر کفار
«عرصه ی ما کربلاست ، زینب کبری»
نصرُ مِن اللّه،رمز نصرت عباس
وحدت عباسیون و کثرت عباس
در رگشان جاری است غیرت عباس
لشکر تحت لوای حضرت عباس
شیرجگرهای تحت بیعت عباس
«موسم قالوا بلاست ، زینب کبری»
بعد شب تیره نوبت سحر آید
هیچ نمانده که صبح با ظفر آید
از سر کویت نسیم خوش خبر آید
چشم یزید زمان ز حدقه درآید
دیو چو بیرون رَوَد فرشته درآید
«دست همه بر دعاست ، زینب کبری»
***
کاش که این اشک ها چکیده نمیشد
ناله هیچ عاشقی شنیده نمیشد
گیسوی آشفته ای کشیده نمیشد
خواهر آواره ای خمیده نمیشد
روبروی او سری بریده نمیشد
«ماه تو بر نیزه هاست، زینب کبری»
*حالا چرا گریه میکنید ؟!! خوده خانوم گریه کرد ... باباش گریه کرد ...مادرش،برادرش،جدش ... تا قبل از گفتن روایت،تا قبل از گفتن ماجرا که رسول خدا میفرماید همه لبخند روی لبشون بود إلّا زینب ..."اما وقتی اومد توی بغل حسین ، شروع کرد به لبخند زدن ... رسول خدا حکمت این لبخندو فرمود ... لبخند روی لبهای زینب بود اما همه گریه میکردن ...یه روزی میاد فاطمه جان ... من نیستم ، باباش نیست ،تو نیستی فاطمه جان ، حسن هم نیست ، این دختر میبینه برادرش میان گودال .....آی حسین ....*