حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه حضرت علی اصغر علیه السلام شب هفتم محرم ۹۹ _ حاج حیدر خمسه

روضه حضرت علی اصغر علیه السلام شب هفتم محرم ۹۹ _ حاج حیدر خمسه

ببار بارون که من، بارونم امشب پریشونم ، پریشون خونم امشب بیا آقا! بیا دورت بگردم به دنبالِ تو سرگردونم امشب تو این روضه، گرفته ریشه ام آقا بیا اینجا کمی اَبری‌شَم آقا   یکم از تشنگی تو، سهمّ من کن بخون روضه، بزن آتیشم آقا   بزار از دردِ تنهایی بخونم از این صبر و شکیبایی بخونم   گمونم پیشِ گهواره نشستی بذار امشب که لالایی بخونم   *علي لاي لاي، علي اصغر...*   اگه عباس هم بازوش زمین خورد اگه باضربه‌ای اَبروش زمین خورد   اینا سخته ولی نه سختر از این که آقام رو زد، اما روش زمین خورد *علي لاي لاي، علي اصغر...*   «شاعر: حسن لطفي»   *اونايي كه مريض آوُرديد، اونايي كه دكتر جواب كرده داريد، امشب كار رو با رباب ببند.امشب همه روضه خون باشيد، امشب آب رو بر اهل حرم بستن، از امشب تا عاشورا قول بده سير آب نخوري، تا تويِ روضه بتوني بفهمي عطش يعني چي...*   تو خیمه ها، قحطي آبِ عباس، يا عباس، يا عباس بيچاره تر از همه، رُبابِ عباس، يا عباس، يا عباس   شبی كه آمدی و عرش در هوات افتاد ستاره دور و برِ عَطرِ خنده هات افتاد همین كه عَطرِ نفسهات در زمان پیچید زمين برای بزرگی به دست و پات افتاد برای دلبری از چشمِ بی قرارِ حسین هُمای عشق به چشمانِ دلرُبات افتاد بزرگِ مردِ قبیله، علی اصغرِ عشق كنارِ نامِ شما راهیِ از نجات افتاد شكوفۀ سحرِ بیتِ حضرتِ ارباب تو آمدی و علی باز در حیات افتاد تو مستجاب ترین ذكرِ هر دعا هستی ضمانِ حاجتِ هر دردِ بی دوا هستی   *از امشب آب سهميه بندي شد، همه سهمشون رو مي آوُردن به رباب مي دادن، مي گفتن: رباب! تو بچه شير ميدي، رباب هم خجالت مي كشيد، ببخشيد من رو، زحمت دادم...*   تو مثلِ یك گُلِ سرخی كه بال و پر داری برایِ دلبری از دلبران هنر داری اگر چه كودكی اما گواه تاریخ است بزرگی از پَرِ قنداقه ات به سر داری تویی كه یك تنه یك لشگری برای حسین شبیهِ حضرت سقا دل و جگر داری   *ابي عبدالله از صبح عاشورا دو سه باري كه به دلِ دشمن مي زد، يا مي رفت نعشِ بچه هارو مي آوُرد، خستگي كه رويِ صورت مي نشست، مي گفت: زينب! علي اصغرم رو بيار، بچه اش رو كه مي ديد آقا يه كم آروم ميشد... آي رفيق! به اين فكر كن اگه انگشت بذاري رويِ صورت بچه شيرخواره، جاش مي مونه، بذار يه كم روضه برات بخونم، قربونِ حيايِ شما برم خانوم رباب! مي ديد اوضاعِ حسين رو به راه نيست، بهش نمي گفت: بچه ام آب ميخواد، شير ميخواد، لذا بچه رو داد زينب، گفت: خانوم يه كاريش بكن، بچه رو دادن ابي عبدالله، منتظر بودن برِ سمت ميدان، اما ديدن رفت پشت خيمه، خانوم گفت: كجا ميري؟ گفت:صبر كن، كُلاخُودِش رو برداشت، عمامه ي پيمبر رو گذاشت، زره رو درآوُرد، خانوم گفت: نكن اين كار رو، ميزنن شمارو...گفت: نه وقتي با اين لباس ها برم، كاريم ندارن... عبايِ پيغمبر رو به دوش انداخت"يا الله" نزديكاي ميدون كه رسيد بچه رو آوُرد بالا، يه سري از اين حرومي ها گفتن: ديدي كم آوُرد، بچه اش رو آوُرد آب ببره... ابي عبدالله شروع كرد خطبه خوندن: "اَنَا ابنُ احمدَ مختار، اَنَا ابنُ عَلي وَليُ الله، اَنَا ابنُ فاطمةَ الزهرا...  يا قَومِ ، إن لَم تَرحَموني فَارحَموا هذَا الطِّفل" روضه ام اينجاست، سپاهِ عُمرِ سعد، ديدن داره راست ميگه، ما با بچه كه جنگ نداريم، شمشيرها رو يكي يكي انداختن، ما فردا جوابِ پيغمبر رو چي بديم، يه حرومي رفت گفت: امير! الان لشكرت بهم مي ريزه.گفت: چرا؟ گفت: چون حسين داره خطبه ميخونه، همه شمشيرها رو انداختن، گفت: برو بگو هلهله كنن صداش نياد، تا من يه فكری بكنم، شروع كردن، هلهله و كِل كشيدن، آقا! داد ميزد: دارم حرف ميزنم...عُمرِ سعد داد زد: حرمله كجاست؟ گفت: امير دستور بده، كدومشون رو بزنم...بذار روضه رو ببرم يه جايِ ديگه،امام سجاد هر كسي رو بهش گفتن كه مختار كشت، گفت: حرمله چي شد؟ يكي گفت: آقا! ما هر كسي رو ميگيم، شما ميگي حرمله؟ گفت: نميدوني كربلا، چند تا تير زد، قلبِ همه ي مارو آتيش زد، يعني چي آقا! يه تير مي زد ده تا مي افتادن. آقا مگه ميشه با يه تير ده تا بيوفتن...؟علي اصغر رو زد: اول رباب افتاد، بعد رقيه افتاد، بعد زينب افتاد، بعد سكينه افتاد،حسين....*   در غمت داده ام از دست عنانم چه کنم خنده ی آخرِ تو برده امانم چه کنم یک طرف خنده ی لشگر، طرفی اشکِ رباب مانده ام من بروم یا که بمانم چه کنم تیر را گر بکِشم رأس ز هم می پاشد خار را از جگرم گر نکشانم چه کنم   *جنگ تموم شد، تو قافله ها پیچید، هر کسی سر گیرش بیاد، جایزه می گیره، یه قافله سر گیرش نیومده بود، هی می گفتن چیکار کنیم؟ دنبالِ این بودن یه سری بِبَرن، یه حرومی اومد گفت: اگه پولم بدین کمکتون می کنم، من دیدم حسین بچه اش رو بُرد پشتِ خیمه ها، یه وقت شروع کردن نیزه دارها دویدن سمتِ خیمه ها، بی بی زینب فهمید چه خبرِ، گفت:رباب رو ببرید از اینجا نبینه،نیزه دارا نیزه رو می زدن تو خاک، یه وقت یه نیزه ی خونی در اومد، یکی صدا زد:" الله اکبر، الله اکبر،الله اکبر" خاک رو نکندن، با نیزه بچه رو آوُردن بیرون، رباب غش کرد، حسین...* .