نمایش جزئیات
روضه شهادت امام رضا عليه السلام به نفس حاج ميثم مطيعي
وقتی که دورم از تو درمونم فقط اشکِ بی تو زیارتنامهی من خط به خط اشکِ میشه یه شب خوابم بیای؟ای خوش ترین رویام من فکر حاجت نیستم،از تو تو رو میخوام هر شب با پای دل،تا مشهد اومدم هر جای عالمم،دلتنگ مشهدم
دلتنگِ مشهدم *دلم خیلی برات تنگ شده یا امام رضا ، تو مدینه ی منی ، تو کربلای منی، تو نجفِ منی،من امسال که از همه جا مونده شدم بیشتر دلم تنگ شده ...* اینجا شهیدایِ زیادی اومدن رفتن رزق شهادت رو تو دادی،اومدن رفتن از این حرم رزق شهادت ساده میگیرن اونها که میمیرن برات؛هرگز نمیمیرن هر شب این خونه رو،با گریه در زدم هر جایِ عالمم، دلتنگِ مشهدم دلتنگِ مشهدم میشه نگاهم خیره به چشمای تو باشه؟ وقتی که جون میدم سرم رو پای تو باشه میترسم، اون لحظه تو هم باشی کنارم کاش *شبِ اول قبرم میای؟ به خودم وعده دادم...خودت فرمودی یا امام رضا؛ " مَنْ زَارَنِي عَلَيَّ بُعْدِ دَارِي" هر کس با این دوری راه بیاد زیارتِ من..."أَتَيْتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِي ثَلَاثَةِ مَوَاطِنَ"مَنِ امام رضا سه جا بهش سر می زنم ... "اذا تَطَايَرَتِ الکتب يَمِيناً وَ شِمَالًا ..."اون موقعی که نامه ی اعمال و دست راست و چپ من میدن "وَ عِنْدَ الصِّرَاطِ ، وَ عِنْدَ الْمِيزَان"...من منتظرتم ... میگن: مرحوم آقا شیخ مرتضی حائری همش می رفت مشهد، می اومد ترمینال به این اتوبوسها می گفت ؛ اگه جا نیست کفِ اتوبوس میشینم ،من می خوام برم مشهد ، من اینجور شنیدم ، بعد از وفاتش در عالم رویا به یکی از شاگردانش گفت :امام رضا وفا کرد ، هر چی من رفتم مشهد ، با همون تعداد اومد زیارتم ...* میشه نگاهم خیره به چشمایِ تو باشه ؟ وقتی که جون میدم سرم رو پایِ تو باشه می ترسم، اون لحظه تو هم باشی کنارم کاش وقتی که جون میدم خودت بالاسر من باش بارون میشه برات،اشکای بی حدم هر جای عالمم، دلتنگ مشهدم دلتنگ مشهدم سر رویِ خاکِ حجره میذاری تک و تنها هی زیر لب میگی: کجایی مادرم زهرا ؟ *آقای ما رفت دارُالعماره .. اون مأمون ملعون، میوه ی مسموم رو تعارف کرد، آقایِ ما امتناع کرد ،اجبار کرد گفت: مجبوری بخوری...در روایت هست دو سه دانه انگور بود یا انار بود ...دو سه دانه تناول کرد ..سریع بلند شد ....مامون ملعون صدا زد ..."اِلی اَین ؟" کجا میری ؟فرمود: "اِلی حَیثُ وَجَهتنی ..."به همون جایی که من و فرستادی ....عجب سَمّی به امام رضای ما دادن...از دارالاماره تا منزل راهی نبود ...مرحوم شیخ صدوق در عیون الاخبار رضا روایت کرده : این راه کوتاه رو امام رضای ما پنجاه بار نشست و بلند شد ....مثل مار گزیده ها به خودش می پیچید ...آخ بمیرم برات ....هی صدا می زد جگرم..."آی قربون شما برم که گریه می کنید ولی حسین حسین میگید ..."دستور امام رضاست به ریان بن شبیب، "یابنَ شَبیب اِن کُنتُ باکیا لِشیِ فَابکِ لِلحُسَین ...."اگه خواستی گریه کنی برا حسین گریه کن ... آخ بمیرم ...وارد منزل شد اباصَلت درها رو ببند،من داخل حجره میشم ...کسی رو راه نده ..اباصلت میگه همه ی درها رو بستم ...یه وقت دیدم یه ماه پاره ای وارد منزل شد ...ای آقا ! ای جوان نورانی! من همه ی درها رو بسته بودم ، شما چطور وارد شدید؟ یه نگاهی کرد ، ای اباصلت ! خدایی که من رو از مدینه به توس آورد از در بسته رد میکنه ....وارد حجره شد جوادالائمه... سر بابا رو بلند کرد ، به دامن گذاشت ، دلش راضی نشد ...."وَقَبَّلَ ما بینَ عَینَین..." بین دو دیدگان پدر رو بوسه زد ، دلش راضی نشد ...بابای غریبش رو به سینه چسبانید ..."عَلی وَ صلَّ الله عَلی الباکینَ عَلیَ الحُسین "دلها بسوزه ...اما کربلا کار برعکس شد ...پدر پیری آمد ..سر جوانش رو بلند کرد ...آخه قاعده اینه ، پسر باید بیاد بالای سر پدر مثل جوادالائمه...اما کربلا اینطور نبود .. امام حسین آمد بالای سر علی اکبر ... سَرِ علی رو بلند کرد به دامن گذاشت.... خاک رو از صورت جوانش پاک کرد ...آی نگاه کرد فرقِ پسر مثل باباش امیرالمومنین شکافته... دلش راضی نشد .."وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلی خَدِّه....."صورت به صورت علی گذاشت....بعد صدا زد؛ "علی !عَلَی الدُنیا بَعدکَ العَفا..."دلش راضی نشد..رو کرد سمت لشکر دشمن یابنَ سعد ...." قَطَعَ اللَّهُ رَحِمَكَ كَمَا قَطَعْتَ رَحِمِي"نفرین کرد خدا رَحِم تو رو قطع کنه ...راوی میگه: دیدم یه وقت برگشت سمت خیمه ها "وَ اَقبَل عَلی فِتیانِه ..."یه نگاهی به جونای بنی هاشم کرد ، صدا زد:" یا فِتیَه بنی هاشم اِحمَلوا اَخاکُم...." جوانان بنی هاشم بیایید علی را بر در خیمه رسانید سید بنِ طاووس نوشته راوی لشکر دشمن میگه ؛یه وقت دیدم ..یه زنی از خیمه ها بیرون آمد "فَجاءت زَینب وَ هی تُنادی یا اُخَیاه یابنَ اُخَیاه"میگه زینب صدا میزد: وای برادرم وای پسر برادرم... "فَجاءَت وَ اَکَبَّت عَلَیه ..." زینب آمد، خودش رو به روی این پیکر مطهر انداخت ... امام حسین زیر بغل های خواهر رو گرفت ...این خواهر و برادر آرام به سمت خیمه ها برگشتن، ساعتی نگذشت زینب دوباره از خیمه ها بیرون آمد...راوی میگه: "فَوَالله لا اَنسی زِینَب بِنتُ عَلی.."میگه یادم نمیره زینب دوباره از خیمه ها بیرون آمد ..."وَ هی تُنادی بِصَوتِ حَزین "با یه صدای محزونی ..."وَ قَلبِ کَئیب "با یه قلب سوخته ای ، هی صدا میزد "وامُحمدا !صَلّی عَلیکَ مَلیکُ السَماء هذا حُسینُ بِلعَراء مُقَطَعُ الاعَضاء وَ بَناتُکَ السَبایا وَ اِلی اللهِ المُشتَکی ...."راوی میگه همه شروع کردن گریه کردن ....راوی لشکر دشمن میگه: "فاَبکَت وَالله کُلَّ صَدّیقِ وَ عَدوّ..."همه شروع کردن گریه کردن ...وقتی زینب سلام الله علیها با پیغمبر حرف میزد ...می گفت:* این کشته ی فتاده به هامون حسین توست وین صید دست و پا زده در خون حسین توست *"بِأَبِی مَنْ أَضْحَى عَسْکَرُهُ فِی یَوْمِ الْإِثْنَیْنِ نَهْباً..."پدر ومادرم فدای حسینی که روز دوشنبه لشکرش رو غارت کردن... "بِأَبِي الْعَطْشَانُ حَتَّى مَضَى"فدای اون کسی که با لب تشنه جان داد..." بِأَبِي المَهموم حَتَّى مَضَى" فداي اون که موقع شهادت دلش پر غصه بود سر روی خاک حجره میذاری تک وتنها هی زیر لب میکی کجایی مادرم زهرا ؟ دیدی چقدر سخته لب تشنه سَرِ رو خاک ای جان فدای غربت اون پیکرِ صد چاک حسین جانم فرزندت اومده حالا بالا سرت شکر حق که نرفت روی نی ها سرت یا مولا یا رضا.... .