نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها _ کربلایی محمد حسین پویانفر

روضه و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها _  کربلایی محمد حسین پویانفر

"اَرشِدنا اِلَی الطَریق یا اَبا صالِحَ المَهدی" می نویسم به چشم تر مادر می نویسم به روی در مادر با همین پاره ی جگر مادر سوختم از سکوت اگر مادر می نویسم مرا ببر مادر خواهرم نام مادر آورده چادر گریه برآورده غم من باز هم سر آورده کوچه دادِ مرا درآورده باز رفتم به آن گذر مادر کوچه بود و عبور بانویش کوچه و یک بهشت در کویش مادری و فرشته هر سویش باد حتی نخورده بر رویش من در آن کوچه بی خبر مادر کوچه بود و غروب غم بارش کوچه بود و دو تا عزادارش کوچه ی سنگی و دو دیوارش کوچه و سنگ های بسیارش کوچه پر شد زِ رهگذر مادر دیدم آنجا هزار مشکل را بسته بودند راهِ منزل را جمع نامحرم و ارازل را دیدم آن روز دستِ قاتل را وای از چشمِ خیره سر مادر چشم خود را که بست زد سیلی دید بی حیدر است زد سیلی وای با پشتِ دست زد سیلی گونه ای را شکست زد سیلی سنگ دیوار بود و سَرِ مادر می زدم داد که نزن نامرد کُشتی پیشِ من نامرد جایِ مادر مرا بزن مادر یک نفر بین چند تن نامرد از غرورم شکسته تر مادر او زد و هر دوتا زمین خوردیم هر دوتا بی هوا زمین خوردیم پیشِ نامردها زمین خوردیم خنده کردند تا زمین خوردیم چادر و خون و خاکِ تر مادر *گفت: امام حسن مجتبی در عالم رؤیا فرمودند: عبدالزَهرا! روضه ی ما رو نمی خونی؟ گفت : آقا روضه خونه شما هستم ... همین چند روز نگذشته روضه تشت و پاره‌های جگر رو خوندم... گفت : عبدُالزَهرا اینا روضه های ما نیست... از این به بعد روضه ما رو اینطور بخون:روضه ی ما روضه ی تَحَیُّره... تو کوچه خوشحال قباله ی فدک میان دست، با مادرم داریم برمی گردیم طرف خانه، یه وقت کوچه تاریک شد ... هر قدمی که جلو می اومد مادرم عقب عقب.... صدا زد : عبُدالزَهرا! مادرم تماشاش نمی کرد..نانجیب چنان با سیلی به صورت مادرم زد...* باز غمِ کوچه، روضه نفس گیر شد اینجا همونجاست که امام حسن پیر شد کوچه شده تیره و تار، ببخشن سادات پُر شده از گرد و غبار، ببخشن سادات امام حسن سوخت جگرش ببخشن سادات سیلی زدن به مادرش ببخشن سادات امام حسن داد زد بسه نزن نامرد دستش و بالا برد سیلی محکم زد یه کودک زار و حزین ببخشن سادات مادرش افتاده زمین ببخشن سادات ناموس حیدر و زدن تو کوچه مادر و زدن همین قدر بدونید مادرم با دست دنبالم می گشت...به سختی از زمین بلندش کردم .. خاکهای چادرش رو تکاندم ... یا صاحب الزمان...عرض روضه ی من ... مادر رو تو کوچه ها زدن .... یه امام حسنی بود گرد و غبار چادر رو تِکوند.... اما یه ساعتی رسید دخترش میانِ گودال ...کسی مَحرم نبود دور تا دورش نا محرم ها...صدا زد حسین....* تو کَس و کارِ منی شمر جلودار شده با سَرت راهنمایِ من و طفلان شده ای تو همین ظهر خداحافظی از من کردی وقتِ مغرب نشده رمل بیابان شده ای دستی سیاه روز مرا هم سیاه کرد دستی که روی مادرمان را کبود کرد .