نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها _ کربلایی محمد حسین پویانفر

روضه و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها _ کربلایی محمد حسین پویانفر

تمامِ دلخوشی زندگی من این است که وقتِ مرگ می آیی و مرگ شیرین است مگر نگفتی علی جان، فَمَن یَمُت یَرَنی بیا که وقتٓ وفایت به عهدِ دیرین است به رغم کوه گناهی که می کِشم بر دوش سبک شدم چو پرِ کاه، سینه سنگین است شهادتین مرا فاطمه تقبل کرد بیا همه کس و کارم زمانِ تلقین است سلام وادی من وادیُ الَسلام علی کجاست مَسکن اَمنِ کسی که مسکین است رسیده جان به لبم یا لبم رسیده به جان مرا دو بوسه به رویِ ضریح تسکین است کفن کنید مرا رو به قبله ی حرمش نجف چه جایِ قشنگی برای تدفین است فراق و وصل مرا می کشد به یک میزان سرم به دامن حیدر به روی بالین است سَرم مقابل ایوان طلای شاه نجف سَرم مقابل زهرا همیشه پایین است علی که اَبرویِ او قابِ قَوسِ اَو اَدنی ست اگر مرا نرساند به عرش غمگین است بخواه روزی از این پادشاه، بندۀ خدا گدایِ خانه ی او هر که هست تضمین است مَمات عین حیات است و نار عِین بهشت کسی که دل به علی بسته است خوشبین است علی امام مَن است و منم غلام علی هزار جان گرامی فدایِ نام علی برو به کار خود ای دون که در دیار علی به عالمی نفروشند تارِ مویِ زهرا را *یا صاحب الزمان! برای مادرت دورِ هم جمع شدیم... مگه میشه مجلسِ مادر پسر دم در نایسته؟ اینقدر فضایِ مدینه براش سنگین شده بود...بعد از شهادت پیامبر از مدینه بیرون رفت، توی صحرا زندگی کرد، شب توی عالم رؤیا پیامبر رو دید.. سلام عرض کرد آقا جواب سلام داد... اما تحویلش نگرفت ، دید پیامبر گرد و خاک به چهره داره... شب دوباره همین حال.. شب سوم دوباره همین خواب... خودشو رو روی پایِ پیامبر انداخت، گفت: آقا! از من دل خورید؟ پیامبر فرمود: به فاطمه ی ما سر نمی زنی؟ از خواب بیدار شد، بُقچَش رو جمع کرد ، رفت طرف مدینه، وارد شهر شد، خدایا این شهر همون شهرِ... چرا پیامبر اینطور گرد و غبار به صورت داشت .. کوچه ها رو رد می کنه ، انگار نه انگار اتفاقی افتاده... همه مشغول کار خودشونن.. وارد کوچه ی بنی هاشم شد ، رسید دمِ در ...."الله اکبر"...چرا درِ خانه سوخته؟ دَقُ الباب کرد ، اَسماء در رو باز کرد.. تا چشمش افتاد به چشم بلال صدا زد ؛ یا اهل خانه جمع شید مهمان آمده... بلال سؤال کرد: اسماء در چرا سوخته؟ خاکستر اینجا چه میکنه؟ بی بی فاطمه کجاست؟ بلال! فاطمه میانِ حجره بینِ بستر افتاده... بلال یا الله گفت : وارد حجره شد ، برگشت اسماء کسی میانِ حجره نیست...یه وقت صدا از حجره بلند شد، بیا بلال... «بیخود نمی گن "نَحَلَ جِسْمُهَا حَتَّى صَارت كَالْخَيَال‏"، یه شبهه ای از بی بی مونده بود... یه نگاه کرد ، تا چشمش افتاد به بی بی صدا زد: خانم جان! در بسترت به چشم من انگار زینبی«آخه ، آدم سه ماهه اینقدر لاغر نمی شود» نشست کنار بستر، فرمود ؛ بلال ! صدایِ اذان گفتنت رو دوست دارم..‌ خیلی وقتِ صدای اذانت رو نشنیدم.. برام اذان بگو، وقت ، وقت نماز نیست. اما یه وقت اهل مدینه دیدن صدا از ماذنه بلند شد ...الله اکبر.. اهل خونه دیدن بی بی داره بسترش رو جمع میکنه ، سجاده پهن میکنه... همه خوشحال شدن" اَشهَدُ اَن لا اِله اِلا الله....اَشهَدُ اَنَّ مُحَمَّدا رَسولُ الله" اهل مدینه جمع شدن ... یه وقت دیدن دوتا آقا زاده صدا می زنن بسه بلال...به خدا مادرمون میانِ سجاده از حال رفت... میخوام بگم بی بی جان ! اسم باباتون رو از بالایِ مناره شنیدی دلت تاب نیاورد ...بمیرم برای اون دختر سه ساله ای که صدا زد :* آن دم که من از ناقه افتادم و غش کردم بابا تو کجا بودی از ما تو جدا بودی *صدا زد دخترم...* آن دم که تو از ناقه افتادی و غش کردی من بر روی نی بودم کِی از تو جدا بودم آن دم که مرا ظالم اظهار کنیزی کرد بابا تو کجا بودی از ما تو جدا بودی *بی بی جان! کجا بودید؟ یه دختر سه ساله هر وقت صدا میزد: "یا اَبتاه" یا با کعبِ نی ، یا تازیانه یا با لگد می زدن...* عدو بهانه گرفت و زد ، به او گفتم بزن بزن که برای یتیم زدن بهانه لازم نیست *برا هر دو تا خانم میتونی با این یه خط گریه کنی...هر دو صدا می زدن:* سیلی گرفته قوت بینایی مرا دیوار می کند کمکم راه می روم حسین... .