نمایش جزئیات
مدح خوانی ویژۀ ولادت سرداران کربلا به نفس حاج حنیف طاهری
از شوق تو انگار در جسم جهان جان نیست شوقی که جوشان استُ در جان است و پنهان نیست خلقت تماماً در به در دنبال تو بوده پس جشن میلاد تو تنها خاص انسان نیست ما عمرمان خورده گره با نام زیبایت حرف تو و ما حرف عاشورا و شعبان نیست ما با غم عشق تو صدها داستان داریم داغ تو صاحب خانۀ دلهاست مهمان نیست با ما چه کردی که حدیثت هر کجا باشد چشمی نمیبینم که مثل چشمه جوشان نیست ما مذهبی داریم بر مبنای گیسویت هر کس پریشانت نشد اصلاً مسلمان نیست در مذهب ما که تو معبودی و مسجودی تشخیص ذات کردگار از یار آسان نیست جوری خریدی عاقبت حُر ریاحی را حسرت برد هر کس به درگاهت پشیمان نیست این راز را فهمید عالم گرچه کتمان کرد اصلاً همین چشمان تو ما را مسلمان کرد جبریل اگر در دست دارد گاهوارت را یعنی خدا میخواهد آرام و قرارت را ای قلب قبله تو خودت که جای خود داری وقتی ملک سجده کند ایل و تبارت را موسی که خود غرق است در دریای سقایت عیسی توسل کرده طفل شیرخوارت را از خاک پایت آسمانم توشه میگیرد سوغات می آرد غباری از مزارت را پیش از شروع خلقت انسان بی قرارت بود بلکه به دوش او بیندازند بارت را پلکی بزن روز و شب ما را منظم کن گردون ببیند گردش لیل و نهارت را این ملتی که دل به تو بسته است از آغاز خالی نخواهد کرد دیگر کارزارت را وقتی کسی سر روی خاک تربتت دارد دیگر نخواهد دید یک دم هم اسارت را تنها دلیل سجده ما خاک پای توست شکر خدا پروردگار ما خدای توست پیش تو ساقی از شهیدت خون نخواهد رفت از رگ رگش جز باده گلگون نخواهد رفت تنها شهیدان حق جامت را ادا کردند مست تو از میخانه ات مدیون نخواهد رفت از گنج عشقت اهل این ویرانه محروم اند ورنه کسی دور و بر قارون نخواهد رفت در خیمه ات هرگز دل از دنیا نخواهد سوخت از روضه ات هرگز کسی محزون نخواهد رفت روزی اگر لیلی و مجنون هم روند از یاد لیلی ولی از خاطر مجنون نخواهد رفت هر کس که اهل سجده بر خاک حریم توست فکر شهادت از سرش بیرون نخواهد رفت هرگز هَرَج بر حج ما دور حریمت نیست دیوانه سمت حفظ هر قانون نخواهد رفت در پاسخ روز حساب و شام قبر از ما جز ذکر حا و سین و یا و نون نخواهد رفت اصلا برای ما تو آغازی و پایانی با ما تو بودی از ازل با ما تو میمانی آغوش بازت بست با من عهد و پیمان را عهدی چنان محکم که پایش می دهم جان را پیش از نگاهت فکر می کردم مسلمانم پیغمبری کردی گرفتی دین و ایمان را این دست خالی، چشم بی باران، لب ساکت تنها تداعی می کند در من بیابان را این اشکها باید برایت بیشتر باشند این رودها باید بیاموزند طغیان را باران شاعرها که نه باران ترکش ها من دوست دارم جان سپردن زیر باران را باز این دل تنگم هوای کربلا دارد سر می دهم تا سر کنم دوران هجران را باید به موج زائران تو بپیوندم دریا مگر دریابد این حال پریشان را من هیچ این مردم هوای اربعین دارند پیراهنی بفرست دریاب اهل کنعان را البته پیراهن که در گودال غارت شد البته بعد از غارت آغاز اسارت شد صَلَّى اللَّهُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِاللَّهِ .. یا رحمة الله الواسعة و یا باب نجاة الاُمّة اجازه نداد پیغمبر فطرسِ ملک به قنداقه حسین پر و بالش را بکشد، فرمود اجازه نداری پر و بالت رو به بدن حسین بکشی. چه کنم یا رسول الله؟ با امید اومدم! جبرائیل منو آورده .. گفته خدا به پیغمبر پسر عنایت کرده، من با امید اومدم یا رسول الله .. پر و بالم سالیانه ساله شکسته، کمک کن .. فرمود: فقط اجازه داری پر و بالت رو به چون گهوارۀ حسین بزنی .. همچین که این پر و بال رو به چوب گهواره زد، بال و پر در آورد، به آسمان پرواز کرد. هی به این آسمونا میگه مَن مِثلی؟ کی مثل منه؟ من آزاد شده حسینم..عهد کرد تا قیام قیامت هرجای عالم کسی سلام به حسین بده، سلامشو ببره کربلا محضر اباعبدالله، جواب سلام رو برگردونه. اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ روز یازدهم زینب نگاه کرد، داشت از کربلا میرفت، همه رو سوار ناقه ها کرده. دید بی غسل و بی کفن بدن ارباب عالم رو زمین افتاده؛ صدای ناله اش بلند شد. فطرس کجاست حق پرش را ادا کند اینان تو را به معرض گرما گذاشتند .