نمایش جزئیات

قسمت پایانی روضه حضرت رقیه سلام الله علیها شب سوم محرم۱۴۰۱ سیدمجید بنی فاطمه

قسمت پایانی روضه حضرت رقیه سلام الله علیها شب سوم محرم۱۴۰۱ سیدمجید بنی فاطمه

بابا! سلام
خوش اومدی، گردِ سفر بروته

بابا! سلام
دیدی منو؟ رقیه روبروته

ابروی مردونه ی تو خورده عجب شکافی
روزایی که نبودی و حالا بکن تلافی

*چیکار کنم دخترم؟...*

مویِ منو میبافی؟

آئینه ی احساسِ من
اصلاً نبود حواسِ من
مویی نمونده واسِ من

بابا! ببین
رو صورتم، جای هزارتا دسته

بابا! ببین
گوشواره هام، تو گوشِ من شکسته

گناه من چی بوده که سیلی شده تقاصم؟
روزی که این دامنو تو خریده بودی واسم
پاره نبود لباسم

کاشکی نبینه زینبت
چه زخمایی داره لبت
حنجره ی نامرتب

*نیزه دارِ سرِ ابی عبدالله میگه: هر جایی می اومدیم، منزلی بودیم، سرها رو تکیه به جایی میدادیم، اما یکی از منزل ها سرِ بریده ی ابی عبدالله رو آویزان کرده بودن به یه شاخه ی درختی... گفت: تو خواب و بیداری بودم، همه ی اُسرا اینقدر خسته شده بودن، بعضی هاشون تب کرده بودن، آخه بیابون روزها گرمه، شب ها سرد، برا همین این بچه ها روزها عرق میریختن، شب ها نسیم سرما بهشون میخورد بعضی هاشون تا صبح تب میکردن...
نیزه دار میگه: یه مرتبه از خواب بلند شدم، شنیدم صدای قدم هایی میآد، خوب نگاه کردم دیدم یه دختربچه، از قافله جدا شد، آروم آروم، خمیده خمیده اومد پایِ سرِ بریده ی بابا، صدا زد: بابا! دلم برات تنگ شده، دوست دارم یه بار دیگه بغلت کنم، میگه: دیدم شاخه ی درخت پایین اومد، این دختر سرِ بریده ی بابا رو بغل گرفت...*

عمو کجاست؟
بهش بگم، مارو کجاها بردن

عمو کجاست؟
ببینه که دخترا سیلی خوردن


*بابا! یه پیغامی برا عموم دارم...*

بهش بگو: دستِ کسی نخورده به حجابم
بهش بگو: میدونه که چند روزِ تو خرابه ام؟
به روی خاک میخوابم

*کی طاقت داره دخترش روی خاک بخوابه؟...*

دل تنگشم یه عالمه
این وضعِ روز و حالمه
دیگه نگو سه سالمه

بابا حسین! بابا حسین!...

.