نمایش جزئیات

سینه زنی شهادت امام کاظم علیه السلام به نفس حاج مجتبی رمضانی

سینه زنی شهادت امام کاظم علیه السلام به نفس حاج مجتبی رمضانی

کنج قفس پر و بالم شکسته
بغضی عجیب روی قلبم‌ نشسته‌
دیگه شدم‌ من از این دنیا خسته 
 
خسته تر از خسته، حاله منه
غربت وغم‌ توی اقباله منه
 
روضه ی من روضه ی کرب وبلاست 
این زندون مثل گودال منه 
 
درست مثل عمه زینب 
دعا میخونم‌ تو دلِ شب 
خَلِّصنی یارب یارب...
 
غریبی بس مرا دلگیر داره
فلک برگَردَنُم زنجیرداره 
 
گفت فلک از گَردَنُم زنجیر بردار
که غربت خاک‌دامن‌گیر داره 
 
*میگه: وقتی چهار تا غلام اومدن بدن رو بردارن دیدن خیلی سنگینه، گفتن: آقایی که این همه سال زندان بوده، نباید اینقدر سنگین باشه، اومدن‌ روپوش رو کنار زدن؛ دیدن هنوز غل و زنجیر به دست وپاشه ... 
یه‌ جای دیگه هم بود، سهل بن سَعد ساعدی میگه: امام زین العابدین من‌ رو صدازد: گفت:سَهل! یه پارچه ای داری؟ گفتم برا چی؟ گفت: سهل! این زنجیری که به گردنمه خیلی محکمه، سهل! یه تیکه پارچه زیر زنجیر بذار، میگه: اومدم زنجیر رو بالا آوردم، دیدم خون از زیر زنجیر میاد، پارچه رو‌ گذاشتم از من تشکر کرد... گفتم آقا وظیفه ام بود اگه امری، دستوری دارین انجام بدم، گفت: سهل! برو‌ نیزه دار رو ببین بهش بگو‌ این سَرهارو‌ جابه جا کنه، این مردم دارن به بهانه‌ ی نگاه کردن به سرهابه زن بچه ی ما نگاه میکنن...*
 
تیر ه شده دیگه این روزگارم 
زخم زبون برده صبر و قرارم
این دم‌ آخری نیست کسی کنارم
 
سهم من از دنیا جسارته
تحملِ رنج اسارته
 
گریز روضه ام شد شام بلا 
از این به بعد عین روایته
 
شام‌ و بلا و ازدحامش 
زینب وسنگِ روی بامش
چی بگم از بزم‌ حرامش
 
خَلِّصنِی یا رب یارب...

.