نمایش جزئیات
روضه وتوسل به حضرت زهرا سلام الله علیها اجرا شده به نفس حاجمیثم مطیعی
*چند روزی گذشت احساس کردن حال مادر بهتر شده، الحمدلله، دیگه کارای خونه رو خودش میکنه با این دست شکسته جارو میزنه ، موهای زینبین رو شونه میکنه..*
گمانم دیگر گشته بهتر
که در واکرده بهر حیدر
شده از بَستر خسته مادر
خدایا!
زده جارو با دستِ کم جان
زده شانه بر موی طفلان
ندارد دردش از چه پایان؟
خدایا!
میخواهد...
که از جا به پا خیزد اما سخت است
بمیرم که دیگر مداوا سخت است
«بمیرم برایش...گرفته صدایش...»
حسن شکسته از داغِ کوچهها
بغل گرفته زانوی غصّه را
فقط بگوید مادر! چرا چرا؟
زهرای من...
این کودکت چه دیده که هی زار می زند
هی دست مشت کرده به دیوار می زند
* اسماء نشست کنار بستر فاطمه زهرا صدا زد "یا بنت محمد المصطفی"با تعابیر مختلف بی بی رو صدا زد، بی بی جواب نداد. یه نفر دیگه هم یه بار کنار بستر فاطمهٔ زهرا نشست....
زنهای پرستار خدمت بی بی بودن روزهای آخر ساعتهای آخر نمیدونم یوقت حالشون خراب شد از هوش رفت اینا سراسیمه بلند شدن گفتن بریم علی رو خبر کنیم. اینا بلند شدن برن امیرالمومنین رو صدا کنن،در بین راه امیرالمومنین زنها رو دید اینقدر اینها مضطرب بودن امیرالمومنین تا این زنها و کنیزکها و پرستارها رو دید فرمود:"مَا الْخَبَرُ وَ مَا لِي أَرَاكُنَّ مُتَغَيَّرَاتِ الْوُجُوهِ وَ الصُّوَرِ؟"شما چرا رنگاتون پریده ؟ گفتن:"یاعلی أَدْرِكْ ابْنَةَ عَمِّكَ الزَّهْرَاءَ"گفتن یا علی! اگه یه بار دیگه میخوای زهرا رو زنده ببینی فقط عجله کن.اومد وارد منزل شد عبا برداشت عمامه از سر برداشت سر بی بی رو به دامن گرفت اینجا صدا زد" يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى فَلَمْ تُكَلِّمْهُ" جوابش رو نداد " یَا بِنْتَ مَنْ حَمَلَ الزَّکَاةَ فِی طَرَفِ رِدَائِهِ فَلَمْ تُکَلِّمْهُ" به هر اسمی به هر تعبیری صدا زد جواب نشنید یه وقت گفت:"فَـأَنـَا ابْـنُ عَمِّـكَ. عَلِيُّ بْنُ أَبـِي طَالِب؛..."زهرا من علی مظلومم "کلمینی یا فاطمه "با من حرف بزن "فَتَحَتْ عَیْنَیْهَا " چشمها رو باز کرد اینجا نه امیرالمومنین به فاطمه زهرا حرفی زد نه صدیقه کبری حرفی زد. هر دو با هم یه کار کردن. نوشتن "فَبَکَت وَ بُکاء" هر دو شروع کردن های های گریه کردن یه دل سیر به حال هم گریه کردن.بعد امیرالمومنین فرمود: زهرای من چی شده؟ عرضه داشت "یاعلی! إِنِّي أَجِدُ الْمَوْتَ الَّذِي لَا بُدَّ مِنْهُ وَ لَا مَحِيصَ عَنْهُ" علی من مرگ رو در مقابل دیدگانم می بینم چند تا کار برای زهرای خودت بکن" حَنِّطْنی و غَسِّلْنِی و کَفِّنِّی بِاللَّیلِ "علی من رو شبونه غسل بده "وَ لَا تَكْشِفْ عَنِّي" از روی پیراهنم غسل بده "لَا تُعْلِمْ أَحَداً" علی کسی رو خبر نکنی...
حسنین آمدند کنار مسجد "وَ رَفَعَا أَصْوَاتَهُمَا بِالْبُكَاءِ" شروع کردند بلند بلند گریه کردن اصحاب اومدن گفتن یابنی رسول الله چی شده آقازاده ها اینا بلند گفتن "ماتَت أُمُّنا فاطمه" مادر از دنیا رفت
امیرالمومنین تا شنید "فَوَقَعَ عَلِيٌّ(ع) عَلَى وَجْهِهِ" علی با صورت به زمین افتاد.
اینجا امیرالمومنین با صورت به زمین افتاد گذشت گذشت چرخ روزگار چرخید یه روزی یه آقایی بالای اسب بدون دست به تأسی از پدرش با صورت به زمین افتاد..*
دستی نداری تا بگیرم از زمین پاشی
میشه دوباره باز علمدار حرم باشی
این بچه ها دیگه نمیخوان آب تو رو میخوان
میشه براشون باز سقا شی
وقتی خجالت میکشی شرمنده تر میشم
سقا بدون دست هم سقاست باور کن
تو چشم عباسم نبینم اشک غم باشه
بی تو حسین تنهاست باور کن
دریا تو دستاته برادر
ممنونِ دستاتم علمدار
چشمات پر از خون شد عزیزم!
دلتنگ چشماتم علمدار