نمایش جزئیات

روضه و توسل ویژهٔ شهادت امام صادق علیه السلام اجرا شده ۱۴۰۲ به نفسِ سید رضا نریمانی

روضه و توسل ویژهٔ شهادت امام صادق علیه السلام اجرا شده ۱۴۰۲ به نفسِ سید رضا نریمانی

روزیم را، روزگارم تا که آجر می کند 
ظرف خالی مرا، صاحب‌زمان پُر‌ می‌کند

من‌ کمی‌ سختی‌ که می بینم شکایت‌ می کنم‌
آدم عاقل ولی اول تفکّر می‌کند
  
مدعی عاشقی هستم ولی تنها دلم 
روز و شب بر عاشقی کردن تظاهر می‌کند

«یابن الحسن یوسُفِ فاطمه»

آبرو بردم ولی آقا مرا بیرون نکرد 
آدم از این نوعِ برخوردش تَحَیُّر می کند
 
*چقدر دوست داشتنی هستی یوسُفِ فاطمه هر جوری من باهات برخورد می کنم اصلاً به روی من نمیاری منو از در خونه ات بیرونم نمی کنی یا ابن الحسن! آقاجان !*

سنگدل هستم ولی دارد نگاه رحمتش
سنگ این قلب مرا با گریه ها دُر می‌کند

یک زمانی هم بنا باشد که تغییرم دهد
در میان روضه‌ی مادر، مرا حُر می کند

نوکری فاطمه محشر به دادم می‌رسد
از غلامِ مادرش آقا تشکر می‌کند

سینه ام می سوزد این‌ ایّام‌تا ذهنم کمی 
چادری را زیر دست و پا تصّور می کند

مطمئنم زیر دست و پا که می افتد زنی 
بازویش را ضربه ها همرنگ چادر می کند

«ای مادر، ای مادر، ای مادر
ای مادر، ای مادر، ای مادر»

*یکی از صحابه اومد پیش امام صادق، آقا
دید داره گریه می کنه گفت :چرا گریه می کنی؟ مگه چی شده ؟گفت: آقا تو راه که می‌اومدم یه زنی رو دیدم وسط کوچه زمین افتاده. تا زمین خورد شروع کرد لعنت کنه قاتلین مادر شما رو مأمورین نظام تادیدنش با یه وضعی خانوم رو بردن.
تا این حرف رو زد آقا هم گریه کردن. فرمودن سریع پاشو بریم مسجد دعا کنیم خدا کمک کنه زودتر این زن رها بشه ..ما هم امشب اومدیم برای خانمی گریه کنیم که تو کوچه ها بدجور زمین خورد..در خونه‌ی امام صادق می خوای بری از در خونه ی مادرش بری بهتره ها !*

وقتی آن بی صفت از چشم، حیا را انداخت 
با عزیزِ دل زهرا سر دعوا انداخت 

دید از پیش بنایش به زمین خوردن نیست 
تازیانه زد و از پشت، عبا را انداخت
 
حرمت شیخ عرب در وسط کوچه شکست
 یکی عمامه ی آن مرد خدا را انداخت

 ذکر یا فاطمه بر روی لبش داشت ولی
 ضربه‌ی سیلی آن مرد صدا را انداخت
  
«وسط کوچه که افتاد صدا زد.. مادر اِی اِی اِی اِی.....» 

*شبونه ریختن تو خونه‌ی این آقا، آقا در حال نماز خوندن بود. اومد وسط حیاط خونه. آقا لباسِ خونه پوشیده..روایت میگه: یه شال دور کمر بسته بودن مشغوله نماز بودن. تا وارد شد آقا را با سر و پای برهنه از خونه بیرون کشید آقا صدازد.. اجازه بدین عمامه به سرم بذارم، نعلین بپوشم، عبا بپوشم، گفتن اجازه نمی دیم با همین وضعی که بود آقا رو تو کوچه ها رو زمین می‌کشیدن.  همچین که آقا اومد تو قصر منصور صدا زد منصور! هر کی رو می خوای دنبال من بفرستی بفرست اما این نامرد رو دیگه دنبال من نفرست.چرا مگه چه کرده ؟ همش تو راه توهین می کنه بد و بیراه به مادرم فاطمه میگه.ای وای ای‌‌ وای..منصور شمشیر رو اومد از غلاف بیرون بکشه تا نیمه ها هم کشید اما جا زد. برا بار دوم بیشتر شمشیر را بیرون آورد دوباره جا زد. بار سوم شمشیر رو کلا از غلاف بیرون کشید که آقای من و تو رو به قتل برسونه. دوباره شمشیر رو تو غلاف قرارداد. همچین که آقا رفتن.. اون نامرد اومد به منصور گفت: چرا پس نکشتیش؟ گفت: آخه لحظه ای که شمشیر رو از غلاف بیرون کشیدم دیدم رسول الله ظاهر شده به من غضب کرد من جرأت نکردم این آقا رو بکشم. بار دوم، بارسوم، بار سوم اینقدر این آقا به من نزدیک شده بود که کم مونده بود یقه‌ی منو بگیره اینقدر به من نزدیک شده بود نتونستم آقا رو بکشم.

اما نمک روضه حسینه.. اینجا آقا رسول الله نذاشت این نامرد امام صادق رو به قتل برسونه، به شهادت برسونه. من می خوام فقط یه چیز بگم کجا بودین اون لحظه و ساعتی که شمر وارد گودال شد ، خنجر کشید آقا را برگردوند...

*مثل امروزی عجب تشییعی تو شهر مدینه شد. روایت میگه : موسی ابن جعفر به این بدن نماز خوند. بهترین کفن ها رو آوردن. یه روایته که عمامه امام سجاد را هم آوردن این آقا را با این پارچه ها کفن کنن..*

*چهارهزار شاگرد داشته این آقا، همه جمع شدن احترام کردن عجب تشییعی تو شهر مدینه بپا شد شهر مدینه مثل امروزی از جمعیت غوغایی شد. آقا را با عزت و احترام تو قبرستان بقیع به خاک سپردن..*

* بعضیا دارن میگن حسین.. این یه تشییع بود تو این شهربذار یه جور دیگه روضه بخونم.. آخ ! همچین که صبح شد اومدن در خونه ی آقا امیرالمومنین. کجاست فاطمه ؟ ما می خوایم به این بدن نماز بخونیم. اومدن بیرون گفتن: چی میگی ؟ دیشب امیر المومنین این بدن را برد شبانه دفن کرد وصیت خود فاطمه است. تا این حرف رو زد. دومی ملعون رو عرض می‌کنم خیلی ناراحت شد چنان سیلی به صورتش زد.از پشت زمین افتاد.. من اینطوری میگم‌ ، شاید تا زمین افتاد گفت : ای آه عجب دستای محکمی داری ؟ سیلی تو من مرد رو از پا در آورد با مادر ما فاطمه چکار کرد؟ اومدن قبرستان گفتن الان میریم این قبر و نبش می کنیم بدن فاطمه رو ازخاک در میاریم. ما باید به این بدن نمازبخونیم.  همچین که خبر برا علی آوردن چه نشستی نشستی.. این نانجیب ها دارن تو قبرستان دنبال قبر فاطمه می گردن.. امیرالمونین همچین که شنید لباس رزم رو پوشید دستمال زرد رنگی که همیشه برا رزم  می بست رو بست. اومد قبرستان صدازد.. اگه سنگی از این قبرستان جابجا بشه یه نفرتون رو هم زنده نمی گذارم. تا اینو شنیدن همه فرار کردن..‌*

این جا یه جا بود اومدن نبش قبر کنن این آقا نذاشته.. کجا بودی علی جان کربلا اون لحظه ای که نیزه دارها پشت خیمه ها نیزه به زمین می زدند! همچین که نیزه رو بالا آورد دیدن بدن علی اصغرِ حسینه ! آی حسین.. آی حسین ...*

آخ چقدر نیزه بلند است ، نیفتی پسرم 
چنگ این حرمله ی پست نیفتی پسرم