نمایش جزئیات
روضه جانسوز _ باب الحوائج حضرت امام موسی بن جعفر _حاج مهدی مختاری
*یا امام رضا شنیدم كنج زندان بابات غریبونه جون داد آقا،شام غریبان ِ موسی بن جعفر ِ،گریه كنا! نمی دونم ماها می فهمیم یا نه اصلاً زندون نمور یعنی چی؟ روایت نوشته: هفت طبقه زیر زمین می رفت، یه سیاه چالی كه،اصلاً نور بهش نمی رسید،دل نم ناك زمین،می دید یه گوشه یه آقایی به سجده رفته،بابا تاریخ نوشته:چند بار می خواستن امام كاظم رو اذیت كنند،اومدن یه بار یه زن بد كاره رو فرستادن داخل سیاه چال،زن ِ تا وارد شد،دید یه آقای لاغر و نحیف یه گوشه به سجده رفته،داره میگه:" لا اِلهَ اِلَّا اللَّهُ حَقًّا حَقًّا ، لا اِلهَ اِلَّا اللَّهُ اِیماناً وَ تَصْدِیقاً ، لا اِلهَ اِلَّا اللَّهُ عُبُودِیَّةً وَ رِقًّا" داره ذكر خدا میگه،بعد ِ چند ساعت زندان بان اومد در رو باز كرد ببینه چه خبره،دید یه گوشه موسی بن جعفر به سجده رفته،یه گوشه ای زن ِ به سجده رفته،داره میگه:خدا منو ببخش،نفهمیدم.**آی میشه از اون نفسایی كه موسی بن جعفر زده یه نفس به من و تو بخوره؟ روضه بخونیم؟ چه حرفایی داره امام موسی بن جعفر،آقامون باب الحوائج*
پا تا سرم می سوزه
آخ جیگرم می سوزه
چشم ترم می سوزه
ای خدا ، ای خدا
*طاقت داری بشنوی؟درد و دلای موسی بن جعفر ِ*
دلم به خون نشسته
عدو دستامو بسته
استخونام شكسته
*سید بن طاووس یه سلامی از امام زمان(عج)برا آقا موسی بن جعفر نوشته،نمی دونم بگم یا نه؟ "السلام علی الْمُعَذَّبِ فى قَعْرِ السُّجوُنِ ،وَظُلَمِ الْمَطامیرِ، ذِى السّاقِ الْمَرْضُوضِ" "مَرْضُوضِ" یعنی چی؟ یه وقت استخون می شكنه بهش میگن:"مكسور" یعنی شكسته شده، اما اگه استخون با گوشت آغشته بشه،بهش میگن: "مَرْضُوضِ" چه كردن نمی دونم، ساق پارو خرد كردن*
من بودم و یه زندون
یه تن ِ خسته بی جون
سر تا به پا پر از خون
ای خدا ، ای خدا
*نانجیب وقتی وارد زندان می شد،وقتی موقع برگشتن نگاش می كردن،می دیدن داره از شلاقش خون می چكه، وای وای، یه عده شیعیان موسی بن جعفر،محبین آقا امام كاظم، از شعرای خراسان و نیشابور رفتن پیش هارون الرشید ِ ملعون،بزم شعر بود، هركی شعری می خوند برا هارون الرشید ملعون. یه شاعر نیشابوری یه شعر خوند،هارون الرشید ملعون كه مست بود گریه اش گرفت، گفت:چی می خوای؟حالا كه من رو متحول كردی. گفت:ما یه زندانی داریم،میشه آزادش كنی؟ زندونیتون كیه؟ زندونی ِما موسی بن جعفر ِ،می خواهیم آزادش كنیم،گفت:كاری نداره،نامه نوشت،گفت:برو فردا زندان سندی بن شاهك بگو:زندونیتون رو آزاد كنند،همه خوشحال،محبین و شیعیان جمع شدن،امامشون می خواد آزاد بشه،اما دیدن در زندان باز شد،چهار نفر یه بدن رو روی دوش گرفتن،من بذار از اینجا روضه رو قطع كنم،این یه زندونی بود تو شهر بغداد زندونی ِ سندی بن شاهك بود،آی مردم! غیرتی ها! این آقا،امام شیعیان مرد بود و زندونی ِ این نانجیبا بود،سیر شد از جونش،من یه زندونی میشناسم،چند روز بیشتر اسیر دستشون نبود،اما همین چند روز ِ پیر شد،كی ِ؟*
دخت ابوترابم
*وای، وای،هر كی دل نداره بشنوه، گوشش رو بگیره،حرف آخرم باشه*
دخت ابوترابم
در مجلس شرابم
*حسین...كجا رفتیم امشب....امان ای دل،ای دل،ای دل...ابی عبدالله بلند شو ببین چی به حال و روز خواهرت اومده.. امان ای دل،ای دل،ای دل...ان شاءالله محرم برا این روضه ها گریه كنیم،بریم كربلا،بین الحرمین،كنار قبر آقامون بشینیم،گودی ِ قتلگاه رو دیدی یا نه؟تل زینبیه رفتی یانه؟ حرم ارباب رو دیدی یا نه؟ گفتم گودی قتلگاه بذار دو بیت برات بگم،آی گریه كنا! تا اومد تو گودی،تا بدن داداش رو دید یه حرفی زد،گفت:داداش!*
راز پوشیده شدن می خواهی
كمی از چادر من می خواهی
این چنینی كه ز هم پاشیدی
قدر یك دشت كفن می خواهی
حسین.....ناله بزن،حسین...