نمایش جزئیات

مدح و توسل ویژۀ مَبعثِ محمدِ مُصطَفی صلوات الله علیه به نفسِ استاد حاج منصور ارضی

مدح و توسل ویژۀ مَبعثِ محمدِ مُصطَفی صلوات الله علیه به نفسِ استاد حاج منصور ارضی

خیزید و خُم آرید ، خمارید و خمارید
وز بام فلك بادۀ گلرنگ ببارید
گولم مزنید این همه با هوش مضاعف
انگور مرا دزد نبرده است ، بیارید
تا پیر درختان دمد از مقبرۀ ما
ما را وسط باغ كرامات بكارید
از گریه نگیرید مرا تا دم محشر
اسفنج مرا تا دم آخر بفشارید
كِی راه كُنَد گم جَرَیانی كه فهیم است
با خاطر آسوده به اشكم بسپارید
در كشف و كرامات همین است تفاوت
ما كفش نداریم و شما مرد سوارید
خاكیم ، نه در دست شما بلكه كف پا
ما را نكند بر سر سجاده شمارید
نقاشیِ این مرز جنون بوم ندارد
بد مستیِ ما موقع معلوم ندارد
 
فوّارۀ معناست جمالی كه تو داری
غدّارۀ جانهاست جلالی كه تو داری
بگذار كه جبریل ببالد به دو بالش
جبریل وَبال است به بالی كه تو داری
اندیشۀ نازك كه نوشتند تویی تو
بكر است همه فكر و خیالی كه تو داری
گویند كه رنگی نَبُوَد رویِ سیاهی
خورشید بُوَد ظِلِّ بلالی كه تو داری
دور تو گلیم است و كلیم است وجودت
لو رفت خداوند ز حالی كه تو داری
بگشا یقه تا سینۀ الله ببوسم
حایل شده پیراهن و شالی كه تو داری
بت سوختی و بت زدی و بت شدی امروز
درمانده ام  از امر محالی كه تو داری
این دشت پُر از گردن آهوی تماشاست
تنها سر ابروی هلالی كه تو داری
بنشین و بزن در سر فرصت سر مارا
باز است چو زلف تو مجالی كه تو داری
در غار ، تو را یار مگو ، بلكه چو بار است
گوسالۀ قوم است وبالی كه تو داری
 
ما جمله كمانیم چه بسیار تویی تو
زآن شمس شعاییم چو پرگار تویی تو
در محضر تو جز تو ندیدیم كسی را
دیدار تویی یار تویی غار تویی تو
هرجا خبر آمد كه سری رفت ز تو رفت
در معركه ها تیغ جگر دار تویی تو
در پیش و پس لشگر تو جز تو كسی نیست
این حمزه تجلی است ، علمدار تویی تو
گویند كه تكرار نباشد به تجلی
زهرا تویی و حیدر كرار تویی تو
نسبت به كسی دادن این سایه روا نیست
خورشید تویی،سایه و دیوار تویی تو
این نُه فلك و هفت زمین نیم پیاله است
ای حضرت خُم ، جلوۀ سرشار تویی تو
حیدر نفسی تازه كند تا تو بجنگی
در غزوۀ حق تیغ جگر دارد تویی تو
 
در بحر نمك ، زار زدن كار ندارد
دل جز رخ خوب تو نمكزار ندارد
 تو كعبۀ ما باش كه از خشت ملولیم
آئینۀ ما روی به دیوار ندارد
دستور بده خَلقْ علی را بشناسند
بهر تو كه رو كردن حق كار ندارد
در بستر قتل تو علی خفت و عیان كرد
این خانه جز او خفتۀ بیدار ندارد
بردار از این شانۀ ما بار گران را
این نخل بدن غیر هوس بار ندارد
بر شانۀ خود ره بده حیدر بزند پای
این كعبه جز او مرد تبردار ندارد
با چشم اشارت كن و گو حیدر امیر است
توحید به افعال كه گفتار ندارد
 تكلیف من این است كه حیدر بنویسم
تا یكصد و ده بار مكرر بنویسم
عید است بیا پهن نما سوری و ساتی
از معنی توحید و صفات و صلواتی
 
شاعر : محمد سهرابی