نمایش جزئیات

مدح خوانی ویژۀ میلادِ سرداران کربلا به نفسِ حاج میثم مطیعی

مدح خوانی ویژۀ میلادِ سرداران کربلا به نفسِ حاج میثم مطیعی

ماهِ عشق است ، ماهِ عُشّاق است
ماهِ دل های مست و مشتاق است
درِ میخانه‌ی کَرَم شد باز
اَلدَّخیل این حریم ِ رزاق است
ریزه خوارش ، فقط نه اهل زمین
جرعه نوشش ، تمام آفاق است
بی حساب است فضلِ این ساقی
شب جود و سخا و اِنفاق است
بینِ دلهای بیدلان امشب
با سرِ زلف یار میثاق است
شبِ زلف مُجَعَدَّش «وَالّیل»
صبحِ چشمش به عالم اِشراق است
قبرهُ فی قلوبِ من والاه
حرمش ، قبله گاهِ عشاق است
ماه ِشعبان رسید! ماهِ سه ماه
کربلا می رویم! بسم الله
 
السلام ای پناهِ مُلک و مکان
در یدِ قدرتت عنانِ جهان
رفته قنداقه ات به عرشِ خدا
تشنة پای بوسی‌ات همگان
در طوافت قیامتی شده است
می ‌رسد هر فرشته با هیجان
پر ِ قنداقه ی تو می‌ بخشد
پر و بالی به فِطرُسِ نگران
عطر و بوی ملیحِ پیرهنت
مانده در خاطرِ نسیمِ جَنان
بوسیده می چیند از لبِ تو رسول
رحمتِ واسعه گشوده دهان
از سر انگشتِ پاکِ مصطفوی
جرعه جرعه بنوش شیره جان
خواند جدت «حسینُ منّی» را
«وَ أنا مِن حسین» را تو بخوان
در نمازت شبیه فاطمه ای
بین میدان علی ست جلوه کنان
چشم‌های تو مرزِ خوف و رجاست
قَهر و مِهر تو آتش است و امان
رحمت محض ، یا ابا اَلأیتام
پدری کن برای عالمیان
ای که آقائی تو بی حدّ است
باز ما را به کربلا برسان
شبِ جمعه ، شمیمِ سیبِ حرم
منتشر می شود کران به کران
روضه هایت ، بهشت اهل ولاست
چشمِ ما چشمه های کوثر آن
«وَ مِنَ الماءِ کُلُّ شَیءٍ حَیّ»
اشک ها از غمت همیشه روان
السّلام ای شهیدِ روزِ دهم
السّلام ای امام ِتشنه لبان
تا ابد در فراز ، پرچم توست
خونِ سرخت همیشه در جَرَیان
کربلای تو از ازل بوده‌
مبدأ حرکتِ زمین و زمان
شبِ سوم رسیده‌ای، ای ماه
السّلامُ علیک ثارالله
 
«السّلامُ علیک یا باب الحوائج ، یا قمرَ العشیرَه»
 
السُلام ، ای نگینِ عرشِ بَرین
ماهِ بالا بلندِ اُمِّ بَنین
گره از گیسوان خود مگشا
هر سرِ موی توست حبل متین
جذبه های نگاهِ هاشمی ات
ماه را می کشد به سوی زمین
عبدِ صالح! مواسیِ لله!
پدرِ فضل! روحِ حق و یقین!
وقت هوهوی ذوالفقارِ علی ست
به روی مرکبِ حماسه نشین
می شود با اشارۀ‌ تو دو نیم
هر کسی آید از یَسار و یمین
زینبت «إن یکاد» می خواند
آسمان محو ِ هیبت تو ، ببین
کاشفُ الکربِ اهلِ بیتِ نبی!
بازوانِ تواَند حِصنِ حَصین
ماهِ من بازوی رشید تو را
که برافراشته است بیرقِ دین
زده بوسه علی به گریه چنان
بوسه ها چید از آن حسین چنین
نقشِ باب الحوائجی داری
به روی بازویت شبیه نگین
سائلانِ تو بی شمارند و 
گوشه چشمی به ما ، بس است همین
 
شاعر : یوسف رحیمی