نمایش جزئیات
«حُسن خداوند »
امشب دل نسل جوان دارد سرور دیگری
امشب خدا در هر سو افکنده شور دیگری
امشب به جان اهل بیت دل تابیده نور دیگری
دل پیش دلبر یافته فیض حضور دیگری
ماه محمد طلعتی از برج زهرا آمده
یا بار دیگر در حجاز احمد آمده
لیلا در آغوش سحر شمس الضحی آورده ای
قرآن گرفتی در بغل یا مصطفی آورده ای
زادی علی دیگری یا مرتضی آورده ای
حسن خداوند است این یا مجتبی آورده ای
بالله عجب شوری تو در نسل بتول انداخته ای
الحق که آلُ الله را یاد رسول انداختی
تکرار کن و الشمس را عکس جمالش را ببین
بگشای قرآن را سپس خلق و خصالش را ببین
با بال جان پرواز کن اوج کمالش را ببین
در بین آل فاطمه قدر و حلالش را ببین
آری تو ثارالله را مرآت داور زاده ای
گویی که همچون آمنه امشب پیبمر زاده ای
در بوستان فاطمه سرو روان است این پسر
جان رسول الله را آرام جان است این پسر
هم یک جهان جان است هم جان جهان است این پسر
در بیبشه قرآن و دین شیر ژیان است این پسر
هم اشرف الخلق است این هم اشجع الناس است این
هم در ره عشق و وفا همگام عباس است این
این است اندر کودکی روح عبادت یا فته
پا در جهان نگذاشته راه سعادت یافته
نا کرده تر از شیر ، لب رمز شهادت یافته
رشد و نمو نا یافته درس رشادت یافته
نسل جوان را این پسر در هر زمان رهبر بود
چشم و چراغ فاطمه نامش علی اکبر بود
در ماه شعبان کآمده آئینه دل منجلی
بر زاده خیر البشر زاده دو مادر دو علی
آن شمع بزم عارفان این شیر میدان یلی
آن در ولا ، حق را ولی ، این بر بلا گفته بلی
آن ماه تابانی بود ، در دست لیلای عرب
این مهر رخشانی بود ، ز آن مام ایرا نی نسب
یاد آرد از حُسن نبی عشق رخ دلجوی او
تفسیر آیات نبی در خال و خط روی او
نور نبوت جلوه گر در خَلق و خُلق و خوی او
بس دل که گم گردیده در پیچ و خم گیسوی او
آری مه لیلا ست این کز پرده بیرون آمده
وز شوق دیدارش جهان یکباره مجنون آمده
ماهی که می بخشد به جان فیض لقاءالله را
ماهی که برق خنده اش سوزانده مهر و ماه را
ماهی که مجنون ساختته یادش در دل آگاه را
ماهی که نسل جوان روشنگر آمد راه را
ماهی که خط سبز آن ، از وهم ها بالا شده
ماهی که در معراج خون ، مهر سپهر لا شده
ماهی که چشم مست دل گردیده و شد گردون او
دردا که با خون شسته شد رخساره گلگون او
روی حسین ابن علی شد لاله گون با خون او
لیلا به صحرای بلا از غصّه شد مجنون او
مهری که از تیغ ستم فرق منیرش چاک شد
در محشر کرب و بلا یک نی بلند از خاک شد
تا پیکر صد چاک او گردیده در خون غوطه ور
آمد کنار کشته اش ریحانه خیرالبشر
بگرفته همچون جان خود آن جسم خونین در ببر
آن سان که گوئی داد جان آن جا پسر هم با پدر
بر بند لب ، خاموش شو «میثم» ز شرح ماتمش
ترسم که بگذارد جهان جان بر سر دار غمش
(حاج غلامرضا سازگار)