نمایش جزئیات
مناجات با خدا و توسل به حضرت رقیه علیه السلام ویژۀ ماه مبارک رمضان به نفسِ حاج محمدرضا غلامرضازاده
بالا نرفت سوز صدایی که داشتم کاری نکرد ذکر و دعایی که داشتم حال و هوای پاکیَم از دست رفته است یادش بخیر حال و هوایی که داشتم دیروز اشک چشم من هر لحظه می چکید امروز نیست اشک و بکایی که داشتم از بسکه با هوای و هوس خو گرفته ام دیگر دراز نیست دست دعایی که داشتم یادش بخیر زمزمه های خدایی ام حالا کجاست سوز و نوایی که داشتم شرمنده ام که با شهدا قهر کرده ام با یادشان چه شور و صفایی که داشتم با معصیت ز سینه ی من پر کشیده است حال و هوای کرببلایی که داشتم یادش بخیر جمعه که می شد غروب ها همراه گریه زمزمههایی که داشتم شاعر : رضا باقریان دستِ راستتون رو به سینه ها بزارید یه سلام به ابی عبدالله بدیم .. ای بهانۀ گریۀ من .. ای بهانۀ توبۀ من ... اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ از بهشت که آدم رانده شد ، چندین و چند سال گریه می کرد ، جبراییل نازل شد ، آدم چرا انقد گریه می کنی؟ عرضه داشت نمی دونم توبۀ منو می پذیره یا نه ، گفت دستاتُ بالا بیار بگو یاحمید بحق محمد یاعالی بحق علی یافاطر بحق فاطمه یامحسن بحق الحسن یاقدیم الاحسان بحق الحسین گفت این آخری رو که اسمشو بردی کیه ؟ تا اسمشو بردی اشکام جاری شد .. گفت آدم در نزدِ تو پسرِ آخرین پیغمبرُ کنارِ شریعه اینطور می کشن .. نشست جبرییل روضه خواهد .. جبرییل گریه کرد ، آدم گریه کرد .. آدم گریه کرد جبرییل گریه کرد .. عرضِ روضۀ منو التماسِ دعا .. شبِ سوم ماهِ مبارک دلاتونو ببرم گوشۀ خرابه .. هی صدا میزد یا اَبا .. یا اَبا .. ( بابایی .. بابایی .. ) بابا یه دختر که بابا از دست میده هم سن و سالاش میان بهش دلداری میدن .. بزرگترا هی میان بهش دلداری میدن ... اما دخترایِ شامی هی میومدن طعنه بهش میزدن .. حرفِ آخرمُ التماسِ دعا .. بدنُ آماده کردن برا غسل دادن .. دیدن زنِ غساله عقب عقب میره .. چرا غسل نمیدی ؟.. صدا زد تا صاحبِ این بدن پیدا نشه من این بدن رو غسل نمیدم .. بی بی زینبُ آورن ، چرا غسل نمیدی ؟.. صدا زد خانم به من بگو ببینم چرا بدنِ این بچه کبوده ... دیدن بی بی داره گریه میکنه .. خانم حرفِ بدی زدم ؟ نه .. آخه این بچه هر وقت سراغِ باباشُ می گرفت با تازیانه میزدن ... . .