نمایش جزئیات

متن روضه امام حسین علیه السلام(شب عاشورا)- سید مهدی میرداماد

متن روضه امام حسین علیه السلام(شب عاشورا)- سید مهدی میرداماد

به سوز و اشك و مناجات سر كنید امشب

به شوق مرگ شب خود سحر كنید امشب

 

تصور كن آقا همه یارانش رو جمع كرده،شب عاشورا داره باهاشون حرف میزنه

 

كمالتان پر و بال عروجتان گشته

به قله ی ابدیت سفر كنید امشب

شما به مكتب توحید زندگی دادید

 

یه نگاه به یارانش كرد،فرمود:ندیدم باوفاتر از اینها،استوارتر از اینها،ندیدم،بهتر و برتر از این یارها،اینها دست چین شده ها و گلچین شده های روزگارند.

 

شما به مكتب توحید زندگی دادید

مباد آنكه زمردن حذر كنید امشب

 

چه خبره كربلا؟

 

كنون كه آب روان را به رویتان بستند

زاشك شوق لب خویش تر كنید امشب

 

ارباب و مولاشون مقابلشون ایستاده،داره فردارو براشون توضیح میده،آمادشون میكنه

 

به پیش نیزه و

 

امام باقرعلیه السلام فرمود:جد مارو با پنج وسیله كشتند

 

به پیش نیزه و شمشیر و تیر و سنگ همه

به خنده سینه ی خود را سپر كنید امشب

 

من چهارتاشو گفتم،پنجمی رو تو روضه برات میگم

 

نماز وتر بخوانید و سجده ی آخر

دعا به زینب خونین جگر كنید امشب

دل شب است بیایید دخت زهرا را

زایستادگی خود خبر كنید امشب

 

بیایید دونه دونه حرفاتون رو خواهرم بشنوه،بعضی نقل ها خود بی بی شروع كرد سر كشی كردن،اول خیمه اصحاب،حرف هارو داره میشنوه،دونه دونه حرف هارو شنید،حرفهای زهیر،بُریر،مسلم بن عوسجه،حرف های حبیب رو،بعد اومد خیمه ی بنی هاشم،دید همه دور عباس حلقه زدند،علی اكبر یه چیزی میگه،قاسم یه چیزی میگه،یه خورده دلش آروم شد،اما من میخوام یه جمله بگم،اگه همه هم یه چیزی بگن،بازم دل زینب ِ،امشب هی بزن تو سینه ات بگو امان از دل زینب،وای از دل زینب،امشب شب زینب ِ،امشب شب جدایی حسین بن علی از خواهر ِ،سه روز میری كربلا،چند روز میری كربلا،حرم اباعبدالله رو زیارت میكنی،میخوای جداشی نمی تونی،ان شاء امشب مادرش براتون برات كربلا امضا كنه،كربلا رفته ها گریه كنند،یكی از سخت ترین لحظات ،لحظاتی است كه می خواهید از كربلا  خداحافظی كنی،من از شما میپرسم،من و تویی كه چند روز با حرم حسین زندگی كردیم كجا، اون خواهری كه پنجاه و چند سال با خود حسین زندگی كرد،فردا بعد از كشته شدن اباالفضل ،بعد از شهادت اباالفضل ، تا عباس بود ابی عبدالله داغ دیده بود،بالاتر از داغ علی اكبر،بالاتر از ارباً اربا،اما صورت ابی عبدالله نوشته اند هی برافروخته تر میشد،هی سرختر میشد،اما داغ عباس رو كه دید رنگ از چهره پرید،دیگه فهمید لحظه های آخره،فهمید همه ی وجودش رفته،دیگه بعد از عباس وداع ها شروع شد،وداع با زن و بچه،یه مرتبه اومد جلو خیمه،صدا زد یا سكینه،یا رباب،یازینب،یا ام الكلثوم، علیکنّ منی السلام صدای ضجه ی اهل حرم بلند شد،حضرت آرومشون كرد،ابی عبدالله فرمود:مَهلاً فَإنَّ البُکاءَ أمامَکُم آروم بگیرید،شما گریه ها در پیش دارید،الان زوده گریه كنید،من كه هستم،این بچه ها،خصوصیت بچه است،حس كنجكاوی دارند،بعد از عمو فقط به بابا نگاه میكردند و عمه،مركز و كانون نگاه همه همین دو نفر بودند،هی ابی عبدالله می آمد،می رفت،دوباره می آمد،الله اكبر،می گفتتند عمه جان نكنه این بار آخره،بذار ما بابارو سیر ببینیم،بی بی زینب می فرمود نه،نگران نباشید،هنوز اون لحظه ی آخر، نرسیده،من می دونم لحظه ی آخر چه زمانی است،بین من و حسین یه رمزی است،اون لحظه رو من میدونم،آخه مادرم گفته

 

گفتم كه فراق را نبینم دیدم

آمد به سرم از آنچه میترسیدم

 

اون لحظه رسید،فرمود:خواهرم برو اون امانتی مادرم رو بیار،زینبم پیراهنی كه مادرم داده بیار،آورد تقدیم داداش كرد،نوشتن ابی عبدالله با نیزه ای پاره پاره اش كرد،داداش چیكار میكنی،این یادگار مادرمه،یه حرفی زده آقا من نمی دونم با دل خواهر چه كرد،صدا زد خواهرم من این مردم رو میشناسم،اینها به پیراهن من هم رحم نمی كنن،می خوام جلب توجه نكنه،نمی خوام عریان بشم،وای وای،كاشكی حسین انگشترم در آورده بود،ای وای،ای وای،حسین ........

 

توفقط دست به زانومزن وگریه مکن

گیرم ای شاه کسی نیست...خودم نوکرتو

لحظه ای فکرکنی پیرشدم،مدیونی

درسرم هست همان شوق علی اکبرتو

من خودم یک تنه ازکرببلا می برمت

چه کسی گفته که پاشیده زهم لشگرتو

 

خودم یه لشكر دارم نگاه كن،رقیه ات رو ببین،بچه هات رو ببین،خودم یه تنه می برمت كوفه،می برمت شام،حسین جان

 

توبرایم نگرانی چه می آیدسرمن

من برایت نگرانم چه می آیدسرتو

همه رابدرقه کردی وبه میدان بردی

میروی،هیچکسی نیست به دوروبرتو

بده پیراهن خودراکه خودم پاره کنم

نمی ارزدسراین کهنه شده...پیکرتو...

 

امام زمان من و ببخش.

 

وای ازمعجرمن،معجرمن،معجرمن

وای ازپیكرتو،پیكر تو،پیكرتو سعی ام این است ببینم بدنت را،اما

چه کنم!شمرنشسته جلوی خواهرتو

 

شمر كجا نشسته،دارم درست میبینم،اینجارو پیغمبر بوسیده،حسین....

ابی عبدالله دو بار برا آب آوردن به میدان رفته،یه بارش با عباس رفت،یه بار خودش رفت،از هفتاد و دو زخم،تا چهار هزار زخم نقل كردند، كه به بدن حضرت وارد شد،حداقل هفتاد و دو زخم ِ،هم لهوف، هم أعیان الشیعه نوشتن هفتاد و دو به بالا،علامه ی مجلسی ،معالی السبطین ،بعضی از مقاتل نوشتن هزارتا به بالا تا چهارهزارتا،من از شما سئوال میكنم،یه بدن چقدر جای زخم داره،یه نكته بگم رد شم،فكر نكنی زخم های جدید بوده،بعضی ها زخم رو زخم می زدند،نیزه رو جای نیزه می زدند،ابی عبدالله جنگیده،حضرت روزه بوده،حضرت سه چهار روزه آب نخورده،نمی دونم روضه ی عطش از شب هفتم داره ادامه پیدا میكنه،خدا صبر بده به امام زمان(عج)،امشب بیا یه دست رو دل این جوونها بذار،بعضی ها دارن دق می كنن،هنوز من حرفی نزدم،ای وای،حضرت خسته است،گرسنه است،روی زین اسب به شمشیر تكیه داده،یه خورده استراحت كنه،نانجیب صدا زد نگذارید حسین استراحت كنه،شروع كردن تیرباران كردن،پیشونی حسین رو با تیر زدن،خون جاری شد،حضرت كمربند رو باز كرد،پیراهن رو بالازد،حرمله نشست رو كنده ی زانو،یه تیر مسموم زد،میدونی این تیر كدوم تیره،همون تیری است كه،خواهرش اومد تو گودال،اول نگاهش افتاد به جای تیر،گفت:داداش كاش این تیر رو به قلب زینب می زدند،رگ حیاتم رو بریدند،حسین....هركاری كرد،چه جوری تیر رو در آورد،فقط همین رو بگم،همچین كه تیر رو درآورد،دیگه رمق نشستن رو اسب نداشت،فَرَس تو عرب یعنی اسب،اسب حیوون باهوشیه،تربیت شده است،می فهمه وقتی سوارش زخمی بشه،باید یه جوری با سوارش مدارا كنه،ذوالجناح فهمید چه بلایی سر آقاش اومده،میگن آروم اومد،جلوی گودال ،دستاش رو زمین زد،پاهاش رو باز كرد،خم شد،آروم حسین رو انداخت رو خاك،همچین كه حسین افتاد،زن و بچه دویدن،وای حسین......جلوی همه زینب سلام الله علیها،این كه میگه:زن مگو مرد آفرین روزگار، همینه،یك زن این همه داغ ببینه،عبارت مقتل رو برات نوشتم،ابی عبدالله رو خاك افتاده،خواهر اومد وسط میدان،رو كرد به عمرسعد، و یحك یا عمر ایقتل ابا عبدالله و انت تنظر الیه؟تو داری نگاه میكنی،حسین من رو خاك افتاده،رو كرد به لشكر كوفه،وَیْلُكُمْ، أما فِیكُمْ مُسْلِمٌ،یه مُسلمون بین شما پیدا نمی شه،این حرف عمرسعد رو تكون داد،بعضی مقاتل میگن،این جمله زینب،عمرسعدرو تكون داد،میگن گریه اش گرفت،اومد عقب،تا اومد عقب،اون حروم زاده اومد جلو،شمر اومد،گفت:دیگه كار تو نیست،از اینجا به بعد حسین كار منه،برو كنار،شمر اومد،وای وای،ابی عبدالله تا دید شمر داره میآد،بی رمق، یه نگاه به خیمه ها كرد،به زینب: اِرجعى اِلى الفسطاط،ابی عبدالله فهمید دیگه آخرهای كاره،گفت:زینبم برگرد،دیگه نبینی این صحنه رو،تو باید زنده باشی،زینب برگشت،شمر اومد تو گودال،دلش رو داری یا نه،اول روضه گفتم با پنج تا سلاح ارباب ما رو كشتن،یكی تیره،یكی شمشیره،یكی نیزه است،یكیش سنگه،آخری مال الانه،می دونی آخری چیه؟آخری زخم زبونه،آخری توهینه،وای،غیرتی ها بمیرن،شمر اومد دید حسین لبهاش خشكه،گفت:پاشو پسر ابوتراب،شنیدم بابات ساقی كوثر بوده،از جانبازها بپرسید تشنگی با آدم چیكار میكنه،بچه جبهه ای ها باید بگن،اونها برا ما تعریف كردن،عطش چه بلایی سر آدم میآره،شیخ جعفر شوشتری،تو خصائص آورده،میگه عطش چند عضو حسین رو از كار انداخت،اولیش لبهای حضرت بود،دومیش زبان حضرت بود،سومیش زانوهای حضرت بود،چهارمیش چشم های حضرت بود،پنجمی جگر حضرت بود،شمر اومدتو گودال دید حسین،داره زبون دور دهان میچرخونه،شروع كرد طعنه زدن،بگو بابات بیاد سیرابت كنه،نشست رو سینه،فقط یه جمله،حسین تشنه بود،شمر بهش گفت:مگه نگفتی پسر ساقی كوثری،الان بابات باید بیاد بهت آب بده،چیكار كرد،وقتی از گودال اومد بیرون،میگن هلال بن نافع ظرف آب داشت می برد،گفت:كجا می بری آب رو،گفت:مگه نشنیدی،حسین تشنه است،گفت:نمی خوای بیای،خودم سیرابش كردم،خودم آبش دادم،ای حسین........

 منبع: كتاب گودال سرخ