نمایش جزئیات
متن روضه شب عاشورا، شب دهم محرم-علی اصغر آرزومند
هنوز از تو گرم است هنگامه ها
بسی آتش افتاده در جامه ها
به وقت سخن از تو ای عقل کل
جنون می چکد از سر خانه ها
تو در پاسخ نامه کوفیان
نوشتی به خون سطرها نامه ها
زتو باغشان زرد، خودخواه ها
زتو کامشان تلخ، خودکامها
تو نگذاشتی خیمه شب بازها
تدارک ببینند برنامه ها
بخوان آیه بر نیزه ی باغ سرخ
که از عطر تو پر شود شامه ها
بود نام تو عین جوشن کبیر
امیری حسین و نعم الامیر
تو گفتی که خوبان امیری کنند
دلاور شوند و دلیری کنند
مبادا جوانان به میدان رزم
ذلیلانه اظهار پیری کنند
مبادا در این فتنه عمارها
به وقت سخن گوشه گیری کنند
تو گفتی صبوری کند خواهرت
چومجبورشان در اسیری کنند
تو گفتی که هیهات مردان ما
بمانند و ذلت پذیری کنند
تو موسی شدی تا ابالفضلها
برایت چو هارون بسیجی شدند
بعید است این شبه مردان شُوم
ترحم به طفل صغیری کنند
خدا خواست تا همه شیعیان
حسینی شوند وامیری کنند
امام حسین امشب سخنرانی كرد، فرمود: عباس جان تو هم می خوای بری برو،من حكم رو از تو هم برداشتم، اباالفضل صدا زد آقا جان من بدون شما كجا بروم،من می خوام جانم رو قربانتان كنم، جای اصحاب رو تو بهشت بهشون نشان داد،حبیب میگه من دور و بر خیمه ابی عبدالله نگهبانی می دادم،یه وقت دیدم صدای زینب می آد،صدا زد داداش،یادته به سر دادش حسنم چی آوردند،یارانش تنهاش گذاشتند،آیا یارانت رو امتحان كردی؟فرمود:آری زینب جان،مانند اینها نبوده و نخواهد آمد،بهترینند. اما حبیب میگه تا این حرف رو شنیدم،آتیش گرفتم شمشیرم رو كشیدم،دویدم خیمه اصحاب،وای زهیر،مسلم بن عوسجه، بُریر، زینب هنوز به ما اطمینان نداره،گفتند:چه كنیم؟ گفتم شمشیرهاتون رو بكشید،دویدند آمدند پشت خیمه ی زنها،صدا زدند یا بنات رسو الله،زنها ریختند بیرون،گفتیم ما با شما كار نداریم،زینب سلام الله علیها بگید بیاد،بی بی آمد،فرمود:چه می شود شما را عزیزان برادرم، گفتند:بی بی جان اگه همین الان هم آقامون اجازه بده اینها رو تارو مار میكنیم. امشب بی بی زینب سلام الله علیها این سئوال رو از شما هم میپرسه،میگه می خواهید بروید یا بمونید؟ حسینی هستیم یا نه؟ یه خورده خجالت بكشیم از بی بی،بیرون از این خیمه چه خبره؟رو موبایلمون، تو جامعه،تو زندگی و... حسینی هستیم یانه؟بی حجابی نباشه تو خانواده هامون، با بی بی زینب سلام الله علیها عهد ببندیم كه حسینی می مانیم، امشب بواسطه ی بی بی زینب سلام الله علیها توبه كنیم، ذخیره ای باشد برای شب اول قبرمان،زنها گفتند ماشاء الله به وفای شما،همه رفتند، بی بی زینب سلام الله علیها فرمودند: بروم نگاه كنم ببنیم جوانهای خودمان چكار می كنند،این از اصحاب،آرام آمدم كنار خیمه عباس ، بنی هاشم همه جمع شدند، دیدم عباس رو دو كنده ی زانو نشسته،عین شیر می غرد، فرمود: چه میكنید بنی هاشم،علی اكبر فرمود:عمو جان،ما نگاهمون به شماست، هرچی شما بگویید ما همون رو انجام میدهیم، آقا فرمود: اگر فردا مولایم اجازه بده،یه نفر اینها رو زنده نمیگذارم،بی بی زینب سلام الله علیها میگه خوشحال شدم، اومدم دنبال حسین، حالا هلال بن نافع میگه:دیدم امام حسین علیه السلام دارد به سمت بیابان میرود،دنبالش اومدم،دیدم ابی عبدالله هی مینشیند ،پا میشوند، اقا منو دیدند فرمودند:چی می خوای؟گفتم آقا جان ترسیدم به شما گزندی برسد،فرمود: هلال می خوای یه راه بهت نشون بدم از پیش ما بری، افتادم به قدماش،آقا جان قربان شما بروم، من هم میخوام جانم را قربان شما نمایم، گفتنم:آقاجان چه میكنید؟فرمود: دارم این خارهای بیابان رو میكنم،توی این خندق می اندازم، فردا شب بچه هام.... حسین...
شب آخر بگذار این پر من باز شود
بیشتر روی تو چشم تر من باز شود
امام چهارم میفرماید:من خودم رو كشاندم ببینم عمه ام با بابام چه می گوید،دیدم دو زانو جلوش نشسته،داره میگه داداش میشه به اینها بگی فردا سر من رو ببرند،فرمود: زینب جان این حرفی است كه جدم گفته،تا حسین ذكر مصیب كرد،امام چهارم میگه: دیدم عمه ام از هوش رفت رو زمین افتاد
حرف هجران مزن اینقدر مراعاتم کن
دست بردار دل مضطر من باز شود
جان زینب برو از کرببلا زودبرو
مگذار این گره معجر من باز شود
آه راضی نشو بنشینم و گیسو بکشم
آه راضی نشو موی سرمن باز شود
حسین....
امشب بمان کنارمن برادر برادر برادر
مبر زدل قرار من برادر برادر برادر
امروز عصر ابی عبدالله كنار خیمه چند لحظه خوابش برد،یه وقت با یه حالی بلند شد، خانوم زینب كنارشه، عرض كرد داداش چی شده،فرمود: الان چند لحظه خوابم برد، دیدم یه عده سگ دارند من رو پاره پاره میكنند، گذشت: امام حسین مثل امشب داره وصیت میكنه:زینب جان،این خلخالها رو بگو در بیارند، هرچی لباس كهنه دارند بپوشند، بی بی دست برادر را گرفت،داداش:به جان مادر این انگشتر رو از دستت بیرون میآرند،بابا فرموده: حسینم مقطع العضاء ، حسین.....