نمایش جزئیات

روضه و توسل جانسوز_ حاج حسن خلج

روضه و توسل جانسوز_ حاج حسن خلج

"السلام علیک یا مولای یا اباعبدالله"

صبا اگرگذری اُفتدت به کشور دوست

بیار نفحه ای از گیسوی مُعنبرِدوست

به جانِ او که به شکرانه جان برافشانم

اگربه سوی من آری پیامی ازبر دوست

 

*میدونه خیلی دوسش دارم،اما آرزومِ اون یه بار بگه منم دوسِت دارم*

 

حسین ... آرامِ جانم ...

حسین  ... روحُ روانم ...

 

به جانِ او که به شکرانه جان برافشانم

اگربه سوی من آری پیامی ازبر دوست

و گر چنان که در آن حضرتت نباشد بار

برای دیده بیاور غباری از در دوست ...

 

*چی میخوای بگی ؟؟ میخوام بگم دلم برا کربلات یه ذره شده ... میخوام بگم ، هوایی کربلاتم ... حسین جانم ... قربونِت برم خودت که جای خود داره ، کربلات دربه درم کرده ... آقایِ مهربونم ...*

حسین ... برو کربلا ... حسین ...*شما دلِ مادرشُ بِبرید ... با بردنِ اسمِ پسر دل مادرُ ببرید ... مادرش میگه جانِ دلم ....*

 

غمِ عشقت بیابون پَرورم کرد

وای هوای وصل بی بال وپَرم کرد

به مو گفتی صبوری کن صبوری

آی صبوری طرفه خاکی برسرم کرد

 

*بخدا قسم همۀ بی تابی های منو تو همۀ حسینی هارو روی هم بزارن ، همۀ محبت های منو تو همۀ حسینی هارو روهم بزارن ، همۀ عِشقای عاشقای ابی عبدالله رو هم بزارن قطره ای ازدریایِ زینب نمیشه ... انوقت این زینب بیاد تو گودال ...داداش چی به سرت آوردن ؟ ...

به خدا قسم مجلسِت کربلاست ، به جانِ اباعبدالله خیلی قشنگ داری میسوزی برا حسین ، ماهِ رمضان اصلا وقت گریۀ برا حسینِ ... بابا یه صبح تا غروب آب نمیخوری دمِ غروب دیگه هی ساعتُ نگاه میکنی ... رفقا بیایید دم افطار یادمون نره ، قبل ازاینکه لب به آب بزنی بگو صَل الله علیک یا ابا عبدلله ....قربونِ لبایِ تشنه ات برم حسین جانم ...

سه روز آبُ بستن ، طوری شد که مُورخین اینجوری نوشتن ، میگن پوستای صورتِ این زنُ بچه مثل مَشکِ خشک شده چروکیده شد ... الان نمیخوام روضه اهلبیت ابی عبدالله رو بخونم میخوام عمق تشنگی ابی عبدالله رو بیابیم باهم ، اونوقت تشنگی حسین اینجوری بوده بزرگان،علما میگن همۀ تشنگی اهل حرمُ بزار روهم،همۀ تشنگی اصحابُ بزار روهم،تشنگیِ رقیه رم بزار روش ، تشنگیِ شیرخواره رم اضافه کن ،باز حسین ازهم تشنه تره .... رفقا آی حسینیا آقامون تو گودال داد زد گفت آی مردم جگرم .... خواهرش ازبالا تلِ زینبیه نگاه کرد ... حسین ...

دو سه روز روزه میگیری ، یکی دوستان جوانِ 27 - 28 ساله با من یه خرده صحبت کرد ولی حال نداشت بعد گفت ببخشین من حال ندارم این روزا بلنده روزه منو برده ... گفتم شما جوانی ، داغ ندیدی ، زخم نخوردی ، خون از بدنت نرفته ، اضطرابِ زنُ بچه نداری ، زنُ بچه ات تو محاصرۀ نامحرم نیست ، جنگ نکردی ، تکاپوی جنگ نداشتی ...

ظهر عاشورا ابلیس سرشُ بلند کرد ، گفت خدایا یادته یه خواستۀ اجابت شده دارم پیشت"ندا اومد بله ، گفت میخوام الان بخوام " ... بخواه

گفت اینقده این خورشیدُ به زمین نزدیک کن ... میخوام بویِ کباب شدن بدن حسینُ استشمام کنم ... اینا رو چرا دارم میگم،داغ ،عطش ،اضطراب  ،خون ریزی ،جنگ ،گردُغبار ،صمِ اسب ،شمشیرُنیزه و سنگ ،انوقت توقع داری زینب تا دید بشناسه ؟؟ ...*

 

  ای طائر تپیده بخون در برابرم

باور نمیکنم که تو هستی برادرم ...

 

 *گفت ، نه ، نمیشه تو داداش من باشی ... همین الان بغلش کردم  ... همین الان زیر گلوشُ بوسیدم ... هی نیزه شکسته هارو زیرُ رو میکنه  ... شمشیر شکسته هارو زیرُ رو میکنه ... یه نشونه پیدا کنم یه مرتبه حرف عوض شد ...*

 

گویا حسینِ من توی ... (شناختمت ... ازکجا بی بی ؟؟ )

 گویا حسینِ من تویی ای پاره پاره تن

چون آید از شکافِ دلت بویِ مادرم

حسین ....

.