نمایش جزئیات

ذکر توسل و روضه جانسوز ویژۀ ایامِ محرم _ شب عاشورا _ استاد حاج منصور ارضی

ذکر توسل و روضه جانسوز ویژۀ ایامِ محرم _ شب عاشورا _ استاد حاج منصور ارضی

السَّلَامُ عَلَیک یا قَتِیلِ الْعَبَرَاتِ

السَّلَامُ عَلَیک یا اَسیرِ الكُرُبات

سرگشته را دیار غریبُ وطن یکی ست

سرهایِ مست را نیُ طشتُ بدن یکی ست

همچون حبیب جان بده پیش از شهادتت

صد بار مرگ در نظرِ ممتحن یکی ست

آری اگر حسین به عالم یگانه هست

سوگند بر خدایِ اَحَد ، ربّ من یکی ست

در پیش چشم فاطمه منصب ملاک نیست

مداح و کفش جفتکن و سینه زن یکی ست

زینب به جان خرید بلاهایِ خانه را

یعنی کسای روی سر پنج تن یکی ست

هر چند، چند بی حرم این خانواده داشت

اما در این میان فقط بی کفن یکی ست

آمیخت خون لاله به خونِ گِلِ حسن

بنگر به قتلگاه حسین و حسن یکی ست

غارت نشد به زعم من از تن لباسِ او

کز لطف نعلها تن با پیرهن یکی ست

فرقی نمیکند به کجا نیزه میزنند

در چشم خصم سینه و قلب و دهن یکی ست

شب آخر بمان دور و بر من

بمان در قابِ چشمان تر من

نگاهم خیره شد بر حنجر تو

نگاهت خیره شد بر معجر من

ندارم چاره ای جز آه و زاری

مرا دق میدهد این بیقراری

نگو این آخرِ عمری عزیزم

مرا دست غریبه میسپاری

گرفتی ذکر استرجاع بر لب

وصیت میکنی حالا به زینب؟

مگر فردا چه می آید سر تو؟

سراغ پیرهن میگیری امشب

خبرهایی رسیده وای زینب ‌

که قد من خمیده وای زینب

من و دستان بسته وای عباس

تو و رأس بریده وای زینب

 

*اومد دوتا دستاشُ گذاشت رو  زمین نزدیک حسین فرمود فردا میخوان تو رو بکشن؟... آری خواهر، خدا بهت صبر بده خواهرم ... (زود حرف عوض کرد) فردا به بعد یاد من تو نماز شبت باش ... عابدۀ آل علیِ ... عالمه است ... میدونه داره حرف عوض میکنه . گفت داداش اجازه میدی با رشادت برم به این لشکر بگم اول منو بکشن ؟... نمیشه از این جا بریم؟ ... تو کوه ها بزنیم بریم ؟... فرمود عزیزم من مرغِ قَطاره ام باشم (این پرنده ای که بالاترین نقطۀ کوهستان رو انتخاب میکنه ولی باز صیاد صیدش میکنه) اگر من مرغ قطاره ام باشم منو میکشن .. زینب دستاشو به هم زد ... اول یه نگاهی به دستهای ابی عبدالله کرده ، دست حسین رو گرفت هی می بوسه ... بو میکنه ... تا فرمود : غیر از علی ابن الحسین زین العابدین هیچ مردی نمی مونه ... روایت داره ، چنان با سیلی به صورتش زد .. غش کرد افتاد ...

اینقدر آب کمی رو که  تو  خیمه بود ،رو صورتش ریخت .. فرمود زینب جان شیطان صبرت رو نبره ، گفت تو را میخوان بکشن من همینطوری آروم باشم ؟... گریبانشُ پاره کرد... حسینُ نشوند.. هی دور حسین میچرخه ...

یا حبیب بود یا دیگری میگه من پاسبان حرم بودم، داشتم صحبتهایِ زینبُ می شنیدم ،حرف برگشت از اون عشق و عاشقی گفت داداش، اصحاب و یارانتُ امتحانشون کردی یا نه ؟ حبیب میگه من ریختم بهم ، پاسبانی و نگهبانیُ ول کردم ، رفتم تو خیمۀ اصحاب، پاشید از جا ، گفتن چی شده ؟گفتم همه شمشیرهاتونُ آماده کنید ،همه حاضر بلند شدن اومدن بیرون گفت هرچی من میگم شما هام بگید ...

یا بنات رسول الله ... همه گفتن ... زن ها ریختند بیرون شبونه دختر بچه ها ترسیدن گفتن اومدیم همین شبونه اگه اقامون اجازه بده میزنیم به قلب لشکر ما امتحان دادیم ما اومدیم پای حسین بمیریم ... زینب گریه کرد .. حبیب گریه کرد .. ابی عبدالله گریه کرد ... دیگه وارد خیمه نشدن تا قمر بنی هاشم اومد گفت برید استراحت کنید

حالا نگهبان خصوصی اش هلال بن نافع یا نافع بن هلال میگه دیدم آقام زد بیرون از خیمه ها ، یه فاصله ای رفت من شمشیرم رو

بستم و دنبالش آهسته رفتم کسی به آقام از پشت جسارتی نکنه ،ولی دیدم اقام هی تو بیابون میشینه بلند میشه با خودش زمزمه میکنه یه ذره اومدم جلو گفت کیستی ؟ گفتم آقا غلامتم برای چی دنبال من اومدی ؟ گفت ترسیدم کسی به شما جسارت کنه گفت آقا به من بگید چه کار میکنید ؟گفت دارم خارایِ بیابون رو جمع میکنم تا اونجا که میشه ... آخه فردا شب بچه ها آوارۀ بیابون میشن ...آی حسین .....

.