نمایش جزئیات
روضه و توسل جانسوز ویژۀ ایامِ محرم _ شب عاشورا _ سید مجیدبنی فاطمه
.اَلسَّلٰامُ عَلَیْکَ یٰا اَبٰا عَبْدِ اللهِ ، وَعَلَى الْاَرْوٰاحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنٰائِکَ ، عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهٰارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیٰارَتِکُمْ ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ ، وَعَلٰى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ، وَعَلىٰ اَوْلادِ الْحُسَیْنِ ، وَعَلىٰ اَصْحٰابِ الْحُسَیْن، علیه السلام . "اللهم عجل لولیک الفرج " بوی ایثار و شهادت بوی خون می آید عشق از پرده ی اسرار برون می آید این سوی معرکه آوای جنون می آید آن سوی معرکه پیوسته قشون می آید این حسین است که سر سلسله ی مستان است شبی را شَهِ دین در حرمش مهمان است کربلا آینه در آینه حیران حسین لشکر جن و ملک گوش بفرمان حسین همه ی کون و مکان دست به دامان حسین زینب آواره ی گیسوی پریشان حسین آنچه عشاق ندارند سَر و سامان است امشبی را شه دین در حرمش مهمان است *آقا نَمُردم شب عاشورا رو دیدم...خیلی ها الان داشتن میاومدن زن وبچه هاشونو می آوردن.. تو راه بخودشون میگفتن ،زن و بچه ام در امانن،اما امشب اقام دلشوره ی زن وبچه شوداره...درسته تشنه اند... اما توبغل عمه یکی خوابه،یکی رو ابالفضل دست رو سرش میکشه ...* ساقی امشب به قدح باده ی غم می ریزد عصر فردا همه ی عرش به هم می ریزد خون سقای ادب پای علم می ریزد دشمن از جانب هر سو به حرم می ریزد زینب از ماتم فردای حرم گریان است امشبی را شه دین در حرمش مهمان است *مثل چنین شبی همه ی اصحاب دور آقا رو گرفتن ..هر کی خودشو نشون داد..زهیر بلند شدگفت :اگه من ،بارها و بارها در رکابت کشته بشم.. ،حاضرم وقتی بدنم را بسوزونن..،خاکسترم رو به باد بدن..،حاضرم بازم بیام برات جون بدم ... همچین شبی حبیب بن مظاهر میگفت :باید یه کاری بکنیم ..فکر نکنن پیرمردا دور حسین رو گرفتن.. همچین شبی بحث بود بین خیمه ی هاشمی ها وبین اصحاب ..،اصحاب میگفتن: فردا ما باید اول میدان بریم.. اینا بچه های پیغمبرن...هاشمیها میگفتن :اینا مهمان ما هستن ...فردا اول ما بریم میدان* ... بین دشمن پسر فاطمه بی یاور بود شب مظلومیت عترت پیغمبر بود کربلا شاهد دل کندن یک خواهر بود بین یک عاشق ومعشوق شب آخر بود شب عاشق کشی و دلبری جانان است امشبی را شه دین در حرمش مهمان است حضرت فاطمه در کرب و بلا بود امشب دل یاران پر از ایمان به خدا بود امشب به لب اهل ولا ذکر و دعا بود امشب ذکر طفلان حرم "واعطشا" بود امشب شب پایانی آرامش این طفلان است امشبی را شه دین در حرمش مهمان است بعد سقا نکند از حرم عزت برود ازخیام پسر فاطمه حرمت برود نکند دختر زهرا به اسارت برود معجر عمه ی سادات به غارت برود همه ی دشت پراز عطر خوش ایمان است امشبی را شه دین در حرمش مهمان است . .
اومدن گفتن زود بیا خواهرت دیگه طاقت نداره.. دید زینب داره خیلی بی تابی میکنه.. گفت :عزیزم اینجا همون وعده گاهی هست که جدّم فرموده خدا برام رقم زده...گفت داداش دلم خوش بود ،سایه ت بالای سَرَمِه.. منکه مادر ندارم منکه بابا ندارم ،داداش حسنمم که کشتن..
دلم خوش بود سایه ی تو بالای سرمه..گفت داداش این سینه ام سنگینی میکنه بیا برگردیم مدینه ...زندگیمون روبراه بود..مادرمون رو جوون کشتن..
زینب خیلی گریه کرد... ابی عبدالله دستشو به سینه ی زینب گذاشت فرمود: آرام باش خواهرم..
یه خورده قلب زینب آرامش گرفت،این بچه ها تو خیمه ها بودن هی میگفتن مگه چه خبره ... مگه نگفته بودید مهمونی میخواهیم بریم ..سه روز هست آب نخوردیم .. ببین رباب داره برای علی اصغر داره بال بال میزنه ...*
همهمه بود ،شمشیرش رو داره تیز میکنه.. باشمشیرش حرف میزنه ..هی میگه عباس..اگه فردا آقات اجازه بده یه نفر رو نمیزاری از این کربلا بره ،امروز اون روز مدینه نیست جلوی مادرمون رو گرفتن..
من نمبتونم گریه سکینه رو ببینم.. من نمیتونم ببینم رقیه از حال رفته ..من نمیتونم موهای رقیه رو پریشون ببینم ..
ای شمشیر هواست باشه فردا خیلی کار داریم باهم ..یکمرتبه شنید، یکی داره به پرده ی چادر خیمه میزنه.. گفت کیه ؟..یکمرتبه یه صدای زنونه و مهربونی شنید ..عباس ،من زینبم ..
زود بلند شد گفت: خانم من غلامتم ..دستشو انداخت زیر صورت عباس گفت بالا آورد عزیزم قربون اون حیات برم .. زینب مُردامّا تو یکبار بهش خواهر نگفتی، دورت بگردم عباسم ..خانم جان ،من غلام شماهستم..
خانم جان، پای بی ادبی نذاری ،مادرم گفته غلامت باشم.. امر بفرمایید ..می فرمودید من خدمتتون میرسیدم ..گفت نه عزیزه دلم
دستشو روی شونه ی برادر گذاشت،چقدر کیف داره خواهر دست روی شونه ی برادر بذاره..نگاه به چشمش کنه.. اصلا زینب و حسین همیشه چشم تو چشم بودن ..یه جمله بگم جلوتر برم .. (یکیشون رو ناقه بود یکی روی نیزه بازم بهم نگاه میکردن)..
تا صحبتها را کرد، گفت عباس جان فقط اومدم یادآوری کنم ،یادت میاد شب بیست و یکم ماه رمضان تو کوفه فرق بابام شکافته شده بود ..بله خانم جان یادمه..یاد بابامون کردی..
یادته بابام فرمود همه برن بیرون فقط بچه های زهرا باشن ..بله خانم جان یادمه..یادته عباس جان، داداش حسنم اومد صدا زد فرمود عباس تو بیا داخل ..بابام فرموده عباسم پسر فاطمه اس ..
بله خانم جان یادمه ..عباس جان یادته بابام باصورت ورم کرده صدازد جلو بیا ..تومثل همیشه مودب جلو اومدی ..بله خانم جان یادمه ..یادته عباس، دستت رو بابام گرفت با یه دست دیگه دست حسین رو گرفت ..بله خانم جان ..رنگ عباس پرید ،ببینه زینب چی میخواد بگه ..یادته دست رو گذاشت روی دست حسین..
گفت: عباس جان یه روزی کربلا همه حسین رو تنها میذارن ..اون وقت میخوام برای حسین شمشیر بزنی ...عباس جان نکنه حسینم رو تنها بزاری ..بله خانم جان یادمه ..گفت آخه عباس شنیدم ..خیمه به خیمه برات امان نامه آوردن ..انگار همه ی عالم روی سر عباس خراب شد ..فرمودمگه عباس بمیره کناره حسین نباشه.....
. .نیمه ی شب بود اصحاب دیدن حسین نیست ..هلال گشت دنبال آقا ..میگه دیدم از دور یه سیاهی هی میشینه بلند میشه ..اومدم جلو دیدم ابی عبدالله س..
داره زیر لب مناجات میکنه ..هی بوته ها را داره جمع میکنه .. خارهای بیابون ،سنگها را داره جمع میکنه ..اومدم جلو گفتم قربونت برم..چه میکنی فرمود:هلال فردا منو میکشن .. هممون رو شهید میکنن..زن وبچه مو اسیرمیکنن..بچه هام آواره ی بیابون میشن ..میخوام این خارها تو پای بچه هام نره...با تمام وجودبگو ...حسین ....*
زینبُ نگذار، با غصه هاش، داداش داداش
جدا شو از من، یواش یواش، داداش داداش
زنِ تنها ی این غروبم..
تو نرو تا که پا نکوبم..
تو بری خواهرت اسیره ..
*بابا آدم با ناموسشم جایی میخواد گذر کنه..اگه ببینه ازدحام جمعیت مرداس ،از جای دیگه میره..*
تو بری خواهرت اسیره ...
الهی زینبت بمیره....
اومد جلو ..گفت داداش... مادرم وصیت کرده سرت رو بالا بگیر ..سرشو بالا آورد...دیدن زینب اومد حلقوم حسین رو ...گفت داداش مادرم شب آخرم به من مادرم وصیت کرده زینب،اگه کربلا حسین ازت لباس کهنه ای رو خواست ... بدون دیگه حسین بره بر نمیگرده .. عوض من زیر گلوش ببوس... ساعتی بعد وله وله راه افتاد ..حسین از ذوالجناح همچین که افتاد،صدای اهل حرم بلند شد... زینب به سرو صورت میزنه ... این بدن تیر خورداس...هی روی این خاکها می غلته ...*
او می دوید و من می دویدم
او سوی مقتل من سوی قاتل
او می نشست و من می نشستم
او روی سینه من در مقابل
او می کشید و من می کشیدم
او خنجر از تیغ من آه از دل
او می برید و من می بریدم
حسین ......
.برچسب ها
- متن روضه امام حسین (ع)
- سید مجید بنی فاطمه
- آموزش مداحی
- دانلود مداحی
- متن روضه
- شعر مذهبی
- دانلود روضه
- روضه جانسوز
- متن روضه امام حسین
- روضه و توسل
- شعر روضه
- گریز روضه
- اباعبدالله الحسین
- گریز مداحی
- متن روضه برای امام حسین
- متن روضه شهادت امام حسین
- متن شعر مداحی
- متن روضه با صوت
- متن روضه شب عاشورا
- متن روضه شب دهم محرم
- سید مجیدبنی فاطمه