نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت سیدالشهدا علیه السلام اجرا شده شب عاشورا به نفس حاج محمد طاهری

روضه و توسل به حضرت سیدالشهدا علیه السلام اجرا شده شب عاشورا به نفس حاج محمد طاهری

می شود روشنیِ خیمه بمانی تا صبح

مونسم باشی و شب را برسانی تا صبح

می شود رحم کنی حرفِ جدایی نزنی

تا پِیِ چاره مرا سر نَدوانی تا صبح

منتت دارمُ میخواهم اگر راهی هست

محضِ این خاطرِ آشفته بمانی تا صبح

چه به روز تو بیارند خدا می داند

زنده نگذاردم این دل نگرانی تا صبح

روبرویِ تو اگر گریه امانم بدهد

برندارم نگه از رویِ تو آنی تا صبح

دهنِ خشک و لبِ پرترکت نگذارد

دل رنجور مرا تاب و توانی تا صبح

بغض پاپیچِ گلویم شده و می ترسم

کار دستم دهد این سوز نهانی تا صبح

بنشین سیر نگاهت کنم ای یوسفِ عشق

لحظه ها می رود و نیستم و نیست...

می شود فاتحۀ پوشیه و روسریِ

خواهر خون جگر از پیش بخوانی

چشم بارانیتان می دهد امشب خبرم

از بلایی که قرار است بیاید به سرم

وای بر حالِ دلِ خواهر تو فردا عصر

می خورد چنگ به بال و پر تو فردا عصر

آسمان را زِعطش دود فقط خواهی دید

رمقی نیست به چشم ترِ تو فردا عصر

سر شش ماهۀ تو می شود آویز به پوست

ارباً ارباست علی اکبر تو فردا عصر

می برد لشکری از نیزه حوالیِ حرم

تکه تکه تن آب آورِ تو فردا عصر

تک و تنها وسط دشت و بیابان چه کنم

دامنش سوخت اگر دختر تو فردا عصر

چنگِ یک مشت سنان در طمعِ گیسویت

می زند پرسه به دور و بر تو فردا عصر

هر قدر نیزه و شمشیر و تبر جمع کند

بیشتر چشم شود پیکر تو فردا عصر

چکمه ای سرخ میفتد به رویِ سینه تو

خنجری کُند رویِ حنجر تو فردا عصر

سخت دعواست سر جایزۀ بیشتری

بین گودال برای سر تو فردا عصر

آخرین خواهشم این است دعا کن برسد

زودتر از نفسِ آخر تو فردا عصر

 

*دعایِ زینب مستجاب شد .. زودتر رسید .. قبل ازینی که نانجیب بخواد رویِ سینۀ داداش بشینه .. اما از داخل گودال ابی عبدالله فرمود برو زینبم ."روضه هارو جلوتر نیارم"

 امشب اومد یه سری به خیمه عباس بزنه ، جلو در خیمه ها قمر بنی هاشم ایستاده مانند شیر داره پاسبانی میده .. یه وقت دید از دور یه سیاهی داره نزدیک میشه ، عباس فرمود هر کجا هستی بایست؛ جلو تر نیا. به خیمه های حسینم نزدیک تر نشو ، یه وقت دید صدای آشناست ، فرمود داداش من زینبم .. چند لحظه اجازه میدی باهات کار دارم .. عباس مثل یه غلام مقابل این خواهر و برادربوده.

 محضرش رو خاک افتاد ، سیدتی و مولاتی امر کن" یه امشبُ میتونید راحت بخوابید ، چرا از خیمه ها بیرون اومدید؟ فرمود عباسم! اومدم یه خاطره ای رو برات زنده کنم ، شب بیست و یکم ماه رمضان یادته؟ عباس که می دونه زینب چی می خواد بگه. بله عزیزدلم یادمه . یادته بابام فرمود به جز بچه هایِ فاطمه کسی تو این اتاق نباشه تو این حجره همه برن بیرون .. توام سرتو انداختی پایین همچین که اومدی از حجره بری بیرون ، بابام صدا زد عباسم تو وایسا قربونت برم .. همه حرفام با توِ امشب. یادمه عزیزدلم. یادته اون شب دست حسین رو تو دست تو گذاشت؟ فرمود عباسم کربلا نیستم حسینم رو یاری کنم. عوضِ من همه جا باید حامیِ حسینم باشی. گفت همه رو یادمه بی بی جان. چرا داری این حرفارو می زنی؟ فرمود عباس شنیدم امروز برات امان نامه آوردن ..

 صدا زد خانم صبر کن فردا من به اینا جنگیدنُ مشق می کنم. اینا فقط می خواستن منو خجالت زدۀ تو کنن .. اگه هزار بار بمیرم دست از حسینم نمی کشم ..امشب بگو به آقا برای تو که کار نداره. زهیر عثمانی مذهب بود همه جا از تو فرار کرد. هر جا خیمۀ تو زده می شد می گفت خیمۀ منو یه جا دیگه بزنید من چشمم به چشم حسین نیفته. تو اونو آوردی تو آغوش خودت قرار دادی ، آقا ما بدیم می دونیم اما یه عمرِ گریه کنِ تواییم آقاجان .. اگه تو بخوای میشه این بدم خوبش کن .. همه جا فراری بود ، تو یه منزل خیمه هاشون نزدیک هم بود پیک ابی عبدالله اومد زهیر ، آقا منو دنبال تو فرستاده؛ میگن لقمه نزدیکِ دهانش بود همینجور موند ، همسرش گفت پاشو خجالت بکش پسر فاطمه دنبال توِ میگن رفت تو خیمۀ حسین .. حسین چی گفت هیشکی نمی دونه .. اما وقتی که برگشت گفت خانم منم کربلایی شدم .. منم دارم با این قافله میرم .. همین زهیر امشب رجزخوندنش از همه قشنگ تر بود وقتی ابی عبدالله فرمود من چراغارو خاموش می کنم هر کی می خواد بره ، دست زن و بچه تونو بگیرید اینا با من کار دارن ، فقط میخوان منو بکشن. اولین کسی که تو اصحاب بلند شد زهیر بود گفت آقا اگر هزار بار مارو بکشن در راهِ تو ، هزار بار بدنمونُ آتیش بزنن، خاکسترمونُ به باد بدن ، باز میام دور تو میگردم ..

.