نمایش جزئیات

کمند

کمند

دلبرم کمند خویش فکند و مرا گرفت

زلفی رسید و باز مرا دست و پا گرفت

بر زلف او نوشته که یا ایها العزیز

یعنی مرا برای رضای خدا گرفت

عالم تمام سوخت که یارم کفن نداشت

 اصلا تمام شعله از این بوریا گرفت

وقتی زدی به آب دقیقا چگونه بود

 چشم تو را به یاد ندارم کجا گرفت

پرسیدم از مادرم او هم خبر نداشت

اصلا رفا قت من و تو از کجا گرفت

ما غرق شد گنا هیم به دریای معصیت

ارباب به خاطر زهرا مرا گرفت

هر تار زلف دوست به یک جاست متصل

قلبم جدا گرفت زبانم جدا گرفت

در حیرتم چگونه خجا لت نمی کشد

هر کس برای خود کفن از کربلا گرفت

من بعد از این به درد خودم گریه می کنم

آقا به خرج خویش برایم دوا گرفت