نمایش جزئیات

لااقل یک كمی آهسته برو از پیشم

لااقل یک كمی آهسته برو از پیشم

لااقل یک كمی آهسته برو از پیشم

دل بریدن ز تو این لحظه ی آخر سخت است

چه کنم خواهش زهراست ولی مجبورم

عوض روی تو،بوسیدن حنجر سخت است

برو اما نظری هم سوی میدان انداز

یک زن بی سپر و این همه لشگر سخت است

دست کی می سپُری خیمه ما زن هارا

پیش این قوم نگهداری معجر سخت است

خنجر ای کاش به حال تو مراعات کند

چون که از پشت جدا کردن این سر سخت است

***

چیزی نمانده است سبک بالتان کنند

چیزی نمانده است که بد حالتان کنند

چیزی نمانده است بیفتی زمین حسین

چیزی نمانده است رهای گودالتان کنند

چیزی نمانده است میان سواره ها

در زیر سم اسب لگد مالتان کنند

چیزی نمانده است در آن غروب غم

با نعل های مرکبشان چالتان کنند

چیزی نمانده است روند جانب خیام

بی حرمتی و غارت اموالتان کنند

چیزی نمانده است که سیلی خورد رباب

بی حرمتی به خواهر و اولادتان کنند