نمایش جزئیات

روضه و توسل جانسوز _شهادت شیخ الائمه حضرتِ امام جعفر صادق علیه السلام _ حاج محمود کریمی

روضه و توسل جانسوز _شهادت شیخ الائمه حضرتِ امام جعفر صادق علیه السلام _ حاج محمود کریمی

در شبِ غصه دلم رنگِ سحر می خواهد

 

*ان شاالله یه همچین شبی همَمون بقیع ... فردا روزش کلنگ زنیِ ساختنِ حرم باشه ، بشینیم تا صبح برای امام صادق گریه کنیم، کلنگِ حرمُ بزنیم ...*

 

در شبِ غصه دلم رنگِ سحر می خواهد

وقتِ پرواز شده بالِ سفر می خواهد

غربت شهرِ مدینه همه جا معروف است

روضه اش خون دل و دیدۀ تر می خواهد

حُرمتِ مویِ سپیدم که در این شهر شکست

قِصه ای شد که سرانجام جگر می خواهد

همۀ قوتِ من را اثر زَهر گرفت

آهَم از بغضِ ترک خورده اثر می خواهد

نیمه شب،دشمن و بی حُرمتیش یادم هست

او چه از جانِ منه سوخته پر می خواهد ؟؟

آه ... از اینجا به بعد باید بسوزی و اشک بریزی*

طرف کوچه کشیدند و عبایم افتاد

بردنِ پیر مگر چند نفر می خواهد ؟

آتشُ هیزمُ کوچه همه اش تکراری است

غم این صحنه فقط ضربۀ در می خواهد

نه عمامه به سرم بو زمبن افتادم

نه کسی دور بَرم بود زمین افتادم

جامِ چشم منه بی تاب پُر از غم می شد

داشت لبریز غم و گریه ی نم نم می شد

هر قدم پشت سر مرکب دشمن آن شب

از نفس هایِ منه سوخته دل کم می شد

بند نعلین و کهنسالی و رنجِ کوچه

به زمین خوردن من داشت مسلم می شد

ماه شوال که حالِ دلِ من را می دید

با زمین خوردن من داشت محرم می شد ....

 

*منصور دوانقی ملعون سه بار شمشیر تا نیمه از غلاف بیرون کشید ، آخرین بار غلاف کرد ، غلط کار شد گفت : منو ببخش اشتباه کردم ؛ چی دیده مگه ، ازش پرسیدن گفت : هر موقع اومدم شمشیر بکشم دیدم رسول خدا پشت سر جعفر بن محمد ایستاده ، غصبناک ، بارِ سوم اومدم شمشیر بکشم فرمود : منصور یه مو از سر جعفرم کم بشه دودمانتُ به باد میدم ... ترسیدم ...

زَعفر بزرگِ اَجنه ست ، شبِ عروسیش بود ، مهمانیِ اَجنه ست ، مهموناش دیراومدن ، گفت چرا دیر اومدید ؟ مهموناش گفتن گرفتار شدیم ، داشتیم میومدیم ، نیمۀ راه رسیدیم یه جایی ، وسطِ بیابان بینِ دو تا نهر آب ، بچۀ فاطمه (س) رو محاصره کرده بودن ... گفت عروسی تعطیله ... پاشیم بریم کمک کنیم ... با اَجنه اومدن ... صبح رسیدن به آقا سیدالشهدا علیه السلام ، به آقا عرض کرد آقا سلام علیکم ... من نمی دونستم شما رو محاصره کردن ... آقا اشاره کنی نابودشون کردیم شما دست به قبضۀ شمشیر نبر ، مبادا خودتو خسته کنی ... مبادا بچه هات ناراحتی به دل راه بِدن ... مبادا دلهره داشته باشه خانم ... اشاره کنی همه رو از دمِ تیغ می گذرانیم ... میگه دیدم ابی عبدالله فرمود زَعفر ممنونم اومدی ، خدا خیرت بده ... برو پشتِ سرِ من بایست ، نگاه کن ببین چه خبره ... دیدم همۀ انبیاء با سرِ برهنه و شمشیرِهایِ آخته ...

 امیرالمومنین ، امام مجتبی ، آسمان ها پر از مَلکِ عذاب ... فرمود زَعفر ببین ، من اشاره کنم اَحدی از اینا زنده نمی مونن ، ولی دشمن شما رو نمی بینه ، نامردیه .... نامردیه بهشون حمله کنن ... این کار نامردیه ، یکی نیست بهشون بگه بچه زدن نامردی نیست؟ ... خیمه آتیش زدن چی ؟ ...فرمود : منصور دو تا کار دارم ، گفت هرچی بگید چشم .یکیش اینکه نیمه شب دنبالِ من نفرست ، بچه هامُ خانواده ام دلواپس میشن ، یا امام صادق جدِ شما تو خیمه بود ، خواهراش دورِشُ گرفته بودن یه نانجیبی اومد گفت حسین ، رفتی تو زن ها قایم شدی ... دوماً اگه خواستی کسی بفرستی این ابن ربیع ملعونُ نفرست ، بی ادبِ ... جسارت می کنه فحش می ده ...

.