نمایش جزئیات

روضه و توسل بسیار جانسوز ویژۀ شهادت رییس مذهب تشییع شیخ الائمه حضرتِ امام جعفر صادق علیه السلام به نفس سید رضا نریمانی

روضه و توسل بسیار جانسوز ویژۀ شهادت رییس مذهب تشییع شیخ الائمه حضرتِ امام جعفر صادق علیه السلام به نفس سید رضا نریمانی

روزی‌ام را ، روزگارم تا که آجر می‌کند

ظرفِ خالیِ مرا صاحب زمان پُر می‌کند

من کمی سختی که می ‌بینم شکایت می‌کنم

آدم عاقل ولی اول تفکر می‌کند

مدعیِ عاشقی هستم ولی تنها دلم

روز و شب بر عاشقی کردن تظاهر می‌کند

آبرو بردم ولی آقا مرا بیرون نکرد

آدم از این نوعِ برخوردش تحیر می‌کند

سنگ‌ دل هستم ، ولی دارد نگاهِ رحمتش

سنگِ این قلبِ مرا با گریه ها دُر می‌کند

یک زمانی هم بنا باشد که تغییرم دهد

در میانِ روضۀ مادر مرا حُر می‌کند

نوکریِ فاطمه محشر به دادم می ‌رسد

از غلام مادرش آقا تشکر می‌کند

 

*میگه ممنونتونم برا مادرِ ما ناله زدید .. دستتون درد نکنه مجلسِ مادر مارو گرم کردید ..*

 

سینه‌ام می‌سوزد این ایام تا ذهنم کمی

چادری را زیر دست و پا تصور می‌کند

مطمئنم زیر دست ‌و پا که می‌افتد زنی

بازویش را ضربه‌ها هم ‌رنگِ چادر می‌کند

ای مادر .. ای مادر ..

 

*اومد خدمت امام صادق ؛ دید داره گریه میکنه  فرمود چرا گریه می‌کنی؟ مگه چی شده؟ گفت آقا تو راه که میومدم دیدم یه زنی زمین افتاد .. وسط کوچه‌ها تا زمین خورد شروع کرد لعنت کردنِ قاتلینِ مادر شما رو  .. مأمورینِ نظام تا دیدنش با یه وضعی این خانم رو بردن ..تا این حرفُ زد آقا هم گریه کردن ،فرمود سریع پاشو بریم مسجد دعا کنیم خدا کمک کنه زودتر این زن رها بشه ... ماهم امشب اومدیم برا یه خانمی گریه کنیم که تو کوچه‌ها بدجور زمین خورد ..(در خونۀ امام صادق میخوایم بریم از در خونۀ مادرش بریم بهترِ*

 

وقتی آن بی‌صفت از چشم حیا را انداخت

با عزیزِ دل زهرا سَرِ دعوا انداخت

دید از پیش بنایش به زمین خوردن نیست

تازیانه زد و از پشت عبا را انداخت

حُرمَتِ شیخِ حرم در وسط کوچه شکست

یکی عمامۀ آن مرد خدا را انداخت

ذکر یافاطمه بر رویِ لبش داشت ولی

ضربۀ سیلیِ آن مرد صدا را انداخت

وسط کوچه که افتاد صدا زد مادر ...

 

*شبونه ریختن تو خونۀ این آقا ..حضرت مشغولِ نمازِ .. اومد وسط حیاط خونه .. آقا لباسِ خانه به تن داره ، روایت میگه یه شالی هم دور کمر بسته بودن ، مشغولِ نماز ؛ تا وارد شدن آقا رو با سروپایِ برهنه از خونه بیرون کشید ، آقا فرمودن اجازه بدید عمامه رو سرم بذارم، نعلین بپوشم ، عبا بپوشم . گفتن اجازه نمیدیم ؛ با همون وضعی که بود آقا رو تو کوچه‌ها رو زمین میکشوندن .. اما اونی که آدم رو میکشه اینه:

همچین که اومد تو قصر منصور ، صدا زد: منصور ؛ هرکی رو میخوای دنبال من بفرستی بفرست؛ اما این نامردُ دیگه دنبال من نفرست .. چرا؟ مگه چه کرده؟ همش تو راه توهین می‌ کرد .. بد و بیراه به مادرم فاطمه می‌گفت ...

همچین که آقا اومد منصور اومد شمشیر رو از غلاف بیرون بِکشه، تا نیمه ها هم کشید اما دوباره جا زد؛ برای بار دوم بیشتر شمشیر رو بیرون آورد دوباره غلاف کرد. بار سوم شمشیر رو کلاً از غلاف بیرون کشید که آقای من وتو  رو به شهادت برسونه . دوباره شمشیر رو تو غلاف قرار داد.

همچین که رفتن، اون ملعون نامرد از منصور پرسید چرا پس نکُشتیش؟ گفت آخه لحظه‌ای که شمشیرُ از غلاف بیرون کشیدم دیدم رسول‌ الله ظاهر شد .. به من غضب کرد، من جرأت نکردم این آقا رو بُکشم؛ بار دوم؛ بار سوم؛ بار سوم اینقدر رسول‌الله به من نزدیک شده بود که نتونستم آقا رو بُکشم ...

ای حسین .. ای حسین .. اینجا آقا رسول‌الله نذاشت این نامرد امام صادقُ به شهادت برسونه. من میخوام فقط یه چیز بگم:

 یارسول‌الله، کجا بودی اون لحظه و ساعتی که شمر وارد گودال شد .. خنجر کشید .. آقا رو برگردوند ...حسین.....

مثلِ امروزی عجب تشییعی تو شهر مدینه شد .. روایت میگه موسی‌ ابن‌جعفر به این بدن نماز خوند .. بهترینِ کفن ها رو آوردن .. روایت میگه عمامۀ امام سجاد رو هم آوردن ، این آقا رو با این پارچه‌ها کفن کنن .. چهارهزار شاگرد داشته این آقا ، همه جمع شدن، احترام کردن . عجب تشییعی تو شهر مدینه به‌پا شد . شهر مدینه غوغایی شد از جمعیت. آقا رو با عزت و احترام تو قبرستانِ بقیع به خاک سپردن ... (دلت کجا میره ؟) بعضی ها میگن حسین .. اما من میخوام از مادرش بگم ..

 این یه تشییع بود تو این شهر ...

 همچین که صبح شد اومدن درِ خونۀ این آقا : کجاست فاطمه؟.. ما می‌خوایم به این بدن نماز بخونیم .. اومدن بیرون؛ گفت چی میگی؟ دیشب امیرالمؤمنین این بدنُ برد شبانه دفن کرد ، وصیتِ خود فاطمه ست ...

تا این حرف رو زد ،دومیِ ملعون خیلی ناراحت شد؛ چنان سیلی به صورتِ مقداد زد ، زمین افتاد من میگم شاید تا زمین افتاد گفت ای نامرد عجب دستایِ محکمی داری .. سیلیِ تو منِ مرد رو از پا در آورد؛ با مادرِ ما فاطمه چی کار کرد ...

اومدن قبرستان ، گفتن الان میریم قبرُ نبش میکنیم ، بدنِ فاطمه رو از خاک در میاریم . (این روضه غیرتیه باید غیرتی هم ناله بزنی) ما باید به این بدن نماز بخونیم ...

همچین که خبر برا علی آوردن : چه نشستی! این نانجیبا دارن تو قبرستان دنبال قبر فاطمه می‌گردن .. همچین که شنید، لباسِ رزمُ پوشید. دستمال زرد رنگی که همیشه برا رزم می‌بست رو به سر بست اومد تو قبرستان؛ صدا زد اگه سنگی از این قبرستان جابه جا بشه یک نفرتون هم زنده نمیذارم .. تا این رو شنیدن همه فرار کردن .. اما چی میخوام بگم؛

اینجا یه‌ جا بود اومدن نبش قبر کنن .. این آقا نذاشته ... کجا بودی علی جان کربلا ... اون لحظه‌ای که نیزه‌دارا پشتِ خیمه‌ها نیزه به زمین میزدن .. همچین که نیزه رو بالا آورد ، دیدن بدنِ علی‌اصغر حسینِ ... آی حسین ...

 

چقدَر نیزه بلند است نیفتی پسرم

چنگ این حرملۀ پَست نیفتی پسرم

یاحسین...

.