نمایش جزئیات
طائر بهشتی
آن طائر بهشتی تنها در آشیانه
چون شمع در دل شب می سوخت عاشقانه
سوزش شرار سینه ، ذکرش ترانه ی دل
آهش به اوج افلاک اشکش برخ روانه
کی دیده زاهدی را وقت عبادت شب
با دسته بسته دشمن بیرون برد زخانه
او با کهولت سن با قامت خمیده
این با قساوت قلب در دسته تازیانه
آن زاده پیمب ارثیه اش از حیدر
این بود کز سرایش آتش کشد زبانه
هر چند خانه اش سوخت
از دود و شعله افروخت
دیگر نخورد یارش سیلی در آستانه
آو که کشت منصور او را به زهر انگور
دردا که گشت خاموش آن گریه شبانه
هفتاد سال عمرش سال غم بود
هر لحظه دید بیداد از فتنه زمانه
آن عزّت رفیعش آن غربت بقیعش
جز تلّ خاک نبود از قبر او نشانه
میثم اگر چه در خاک مدفون شد آن تن پاک
تا روز حشر باشد این نور جادوانه