نمایش جزئیات

روضه حضرت اُم البنین سلام الله علیها به نفسِ حاج کاظم غفار نژاد

روضه حضرت اُم البنین سلام الله علیها به نفسِ حاج کاظم غفار نژاد

«حَسْبُنَا اللَّهُ و نِعْمَ الْوَکیلُ نِعْمَ الْمَوْلى و نِعْمَ النَّصیرُ»

یا مَنْ اِسْمُهُ دَوآءٌ وَ ذِکْرُهُ شِفآءٌ ..

یا ربَّ الحُسَین بِحَقِّ الحُسَین. اِشفِ صَدرِ الحُسَین بِظُهورِ الحُجَّة یا صاحب الزمان ..

 


ای اُم بنین که فاطمه بودت نام

بر تربت توُ چهار شهیدِ تو سلام

 


دیروز کنارِ چهار فرزندِ علی

امروز کنارِ تربت چهار امام

 


نیستی زهرا ولی مانندِ زهرا اطهری

خانۀ شیرِ خدا را خانه دارِ دیگری

 


بعدِ زهرا ، بعدِ زینب از همه زن ها سری

ای تمام مادران قربانِ تو نامادری

 


پیش تو تعظیم کرده آسمان ها و زمین

مادری کردی تو بر مثلِ امیرالمومنین

 


با تو میشد عطر و بویِ فاطمه احساس کرد

عفت دامانِ تو ، عباس را عباس کرد

 


مانند نوری آمدی تابیدیُ بعد

با دستِ زهرا موردِ تاییدیُ بعد

خود را دم بیتِ ولایت دیدیُ بعد

آن چارچوبِ سوخت بوسیدیُ بعد

گفتی اگرچه در حرم تازه عروسم

من آمدم دستانِ زینب را بوسم

 


*دخترِ قبیلۀ بنی کلابِ ، طائفه دارِ ، فامیل داره .. از یه طرف داماد علی ابن ابیطالب امیرالمومنینِ ، نمیشه که این عروس رو تنها بدرقۀ خانۀ داماد کرد ، فامیل باهاش اومدن اما تا رسیدن به محلۀ بنی هاشم بی بی فرمود به دور و بری هاش این کوچه حرمت داره .. حواستون باشه ..*

 


کم کم پسرهایِ تو بال و پر گرفتند

دور و برت را مثلِ یک لشکر گرفتند

بویِ امیرِ فاتحِ خیبر گرفتند

درسِ شجاعت از خودِ حیدر گرفتند

گویی از اوصافِ عظیمِ تو همین حد

زینب پس از زهرا تو را مادر صدا زد

 


ای وای از روزی که قلبت را شکستند

حجاجِ زهرا بارِ بیت الله بستند

دیدی همه سرها گرفته رویِ دستند

با چه شکوهی رویِ محمل ها نشستند

بر زانویِ عباس زینب پا گذارد

شکرِ خدا که محملِ او پرده دارد

 


*آمادۀ حرکت شدن ، یه وقت دیدن اُم البنین اومد صدا زد عباس بیا بگو برادرات هم بیان .. پسراشو دورِ خودش جمع کرد گفت خوب دقت کنید چی میگم ؛ با حسین میرید بی حسین برگردید حلالتون نمی کنم ..*

 


اما پس از شش ماه شام غم سحر گشت

با دیدنِ یک صحنه ای چشم تو تر گشت

باور نمی کردی ولی دل با خبر گشت

از این مصیبت عالمی خونین جگر گشت

بالاترین روضه همین در عالمین است

از راه آمد زینب ، اما بی حسین است

 


*بشیر میگه امامِ سجاد به من فرمود بشیر در مدینه اعلامِ عزا کن ، بگو اون قافله ای که با حسین رفته حالا بی حسین برگشته .. میگه جار زدم تو مدینه ، آی اهلِ مدینه بیاید ببینید چه خاکی به سرمون شده .. بنی هاشم بیرون ریختن ، یکی میگه وا محمدا .. یکی میگه وا علیا .. خلاصه همه رو خبر کردم ؛ یه وقت دیدم اُم البنین داره میاد آقازاده هایِ عباسم بودن .. رفتم عرضِ ادب کنم ، اولین سوالی که پرسید گفت بشیر از حسین چه خبر؟ ..

تو خودم جرات گفتنشُ نداشتم ، گفتم بی بی جان عونتُ کشتن ، گفت بشیر از حسین چه خبر ؟.. بی بی جان عثمانتُ کشتن .. گفت میگم از حسینم چه خبر ؟.. جعفرت رو کشتن ، بشیر از حسین چه خبر ؟..

گفتم تا اسم عباس رو بیارم دیگه حرف عوض میشه .. اما تا گفتم عباس رو هم کشتن ، نهیب زد بشیر میگم از حسین چه خبر ؟.. میگه دیدم نمی تونم جواب بدم ..

بزار اینجور بگم صدا ناله ت بلند شه .. مجلسِ مادرِ قمر بنی هاشمِ .. مجلسِ مادرِ اون آقاییِ که هر وقت گرفتار میشیم صداش میزنیم .. میگه دیدم نمی تونم جواب بدم با دست اُسرا رو نشون دادم ، گفتم خودِ زینبِ کبری بهش میگه .. این خانمی که شش ماهِ این همه داغ دیده الان دلش یه آغوشِ مادرانه می خواد .. دید اُم البنین داره میاد گفت الان خودمُ مسندازم تو آغوشِ اُم البنبن دلمُ خالی میکنم .. اما تا اُم البنبن رسید به زینب زینبُ نشناخت .. از خودِ بی بی پرسید زینب کجاست ؟.. بگم صدا ناله ت بلند شه ..

 


فریاد زد اُم البنین گیسو سفیدم

مادر نبودی عصرِ عاشورا چه دیدم

از خیمه تا گودال با زحمت دویدم

با دستِ خود از پهلویش نیزه کشیدم

اُم البنین تاجِ سرم را سر بریدن

پیراهنش را از تنش بیرون کشیدن

 


اُم البنین دروازۀ کوفه قیامت ساختم من

بر مرکبِ طوفانِ خطبه تاختم من

تا چشم رویِ نیزه ها انداختم من

در یک نظر عباس را نشناختم من

از دردِ غیرت صورتش چرخاند مادر

بستند او را تا به نیزه وای مادر