نمایش جزئیات
امید و صال
به امید وصال دوست چشمم روشن است امشب
اگر با ما نشینی سعادت با من است امشب
که گوید آن از یک گل بهار هرگز نخواهد شد ای دل
بهاری دارم از یک گل اندر دامن است امشب
به آن شمشیر ابرو ، گر به قصد جان من آید
دریغ از جان ندارم تا که جان اندر تن است امشب
سرگلشن ندارم باغبان زین پس منه منت
که بر اطراف من غیرت فضای گلشن است امشب
جنون عشق دل را گر که گردانی صحرایی
ولی زنجیر گیسویش پی دلبستن است امشب
مریض عشق را دیگر طبیب جان علاج آمد
رغیب از غصه ی یاران به حال مردن است امشب
نگارم در کنار گل بیار و کلبه ام گلشن
دلم دامن کشان هر سو پی گلچیدن است امشب
گل روی رضا شد جلوه گر در ماه ذیقعده
به عشرت کوش جانا وقت گل بوئیدن است امشب
امام هشتم و نجل علی نوبابه ی زهرا
که خلقت آرزوی آستان بوسیدن است امشب
ولایت یافته از نجمه ولی از گلشن زهرا
ملائک در سما برذکر احسن احسن است امشب