خواهرم زینب کبری بیا

خواهر غم دیده ام ای زینب کبری بیا

آخرین دیدار شد ای خواهرم تنها بیا

 زینب کبری بیا

  دختر زهرا بیا

آخر عمر من است و اول بی یاریت

مهربان خواهر دگر شد موسم غمخواریتی

شد زمان ناله و آه و فغان و زاریت

در برم ای خواهر محزون بی همتا بیا

زینب کبری بیا

 دختر زهرا بیا

آن کهن جامه که رشته تار و پودش فاطمه

 در خصوص او سفارشها نمودش فاطمه

هیچ می دانی از او مقصد چه بودش فاطمه

رو بیاور تا کنم سرّش به تو افشا بیا

 زینب کبری بیا

 دختر زهرا بیا

ز آنکه می دانست اهل کوفه مهمان کنند

 تشنه لب رأسم جدا از خنجر بران کنند

 پیکرم بعد از شهادت کوفیان عریان کنند

بر تنم شاید دهد تخفیف از گرما بیا

زینب کبری بیا

 دختر زهرا بیا

چون بتابد تابش خورشید بر اعضای من

 بشکفد چون غنچه از گرما جراحتهای من

شرم از این پیرهن شاید کند اعدای من

در برم با پیرهن ، بی ناله و غوغا بیا

 زینب کبری بیا

 دختر زهرا بیا

چون ندارم مهربان تر از تو دیگریاوری

اندرین دنیا تو ای خواهر یگانه گوهری

بعد من کن بر یتیمان برادر مادر ی

گو سراج هاشمی ای ناطقه گویا بیا

زینب کبری بیا

دختر زهرا بیا

  در جوار ما بیا

 شاد و بی پروا بیا

 ( سراج هاشمی )