نمایش جزئیات
متن روضه خوانی حضرت مسلم و یادی از حضرت صاحب الزمان(عج)-سلحشور
السلام علیك یا اباصالح،المهدی،آجرك الله یا بقیة الله،قربون شال عزات برم آقاجان،قربون خون گریه كردنات برم آقاجان.
آقای خوب و مهربون
گل زمین و آسمون
چشاش شده كاسه ی خون
آخه محرم رسیده
خال سیاه رو گونشه
دل همه دیوونشه
شال عزا رو شونشه
آخه محرم رسیده
میخوای صداش بزنی؟آقام آقام آقام آقام
امیر عشق عالمین
چو فاطمه به شور شین
تو گریه هاش میگه حسین
آخه محرم رسیده
دلش به تاب و تبه
ز گریه ها لبالبه
به فكر عمه زینبه
آخه محرم رسیده
صدا صدای قافله است
یكی به فكر سلسله است
كمون به دست حرمله است
آخه محرم رسیده
می خوام برات بمیرم،حسین،حسین،حسین جان الهی برات بمیرم.
مسلم میگه:
بر باد داده ام همه ی آرزوی خویش
همه ی ناراحتیم برا اینه
آواره كرده ام حرمی را به سوی خویش
زانوش رو بغل گرفته بود،می گفت:
شرمندگی گرفته نفس را به سینه ام
مرثیه خوان كوچه ی تنگ مدینه ام
اینجا با یه مرد راه گرفتن این طور،همش میگم با فاطمه تو اون گوچه ی تنگ چیكار كردن،اینها رحم ندارن،مروت ندارن،مردونگی ندارن
وا مانده ام چگونه شبم را سحر كنم
ای دل بگو مراکه چه خاکی به سرکنم
چون چاره نیست تکیه به دیوار می زنم
زانو بغل گرفتهام و زار میزنم
از هر درخت نخل در این شهرکینه خیز
هر ساقه نیزه ای شدو هر شاخه تیر تیز
هر پاره آهن از هنر دست این دیار
یا نعل تازهای شده یا تیغ آبدار
شوری به پاست بر سر پیر و جوان شهر
صف بسته اند بر در آهنگران شهر
اینجا تمام قافله را سنگ می زنند
حتما اسیر سلسله را سنگ می زنند
با پنجههای زبر و خشن شانه میکشند
زلف یتیم را در هر خانه میکشند
میترسم ازگُلی که تنش خیزرانی است
ازکودکی که چهره او ارغوانی است
اینجا سلام را ز سر بام می دهند
ناموس راکتک زده دشنام می دهند .
ای وای ای وای ای وای
میخوان بیعت بگیرن از ابی عبدالله؛ولید ملعون،مروان ملعون،ابی عبدالله رو دعوت كردن بیاید برا بیعت؛ابی عبدالله میدونه اینها چه خیال شومی در سر دارن،به جوونهای بنی هاشم فرمود من دارم میرم،شما هم با من بیایید،پشت این خونه باشید اگه دیدید خطر من و داره تهدید میكنه،صدای حسین بلند شد واردبشید ، مگر نه نیایید،ابی عبدالله وارد خونه شد،مروان ملعون رو كرد به ولید،گفت:اگه دست از حسین برداری،دیگه نمیتونی حسین رو پیدا كنی،همین جا كار و تموم كن،آقا بلند شد پیراهن این ملعون رو گرفت،گفت: زنا زاده تو میخوای من و بكشی،تا صدای حسین علیه السلام بلند شد،مسلم،با شمشیر كشیده،دوید داخل،اباالفضل علیه السلام از یه طرف،علی اكبر از یه طرف،میدونی این منظره رو حسین كجا یادش اومد،اومد مقابل لشكر ایستاد،گفت:اَین مسلم؟كجایی مسلم؟تهدید میشدم،حمله كردی،ببین این شمشیر برهنه ها؛دور حسین داره میچرخه،چرا جوابم رو نمیدی،مگه نمیبینی من غریبم،حسین رو میخوان بكشن،.....حسین....
.