نمایش جزئیات

روضه مسلم بن عقیل_ شب اول محرم_سید مهدی میرداماد

روضه مسلم بن عقیل_ شب اول محرم_سید مهدی میرداماد

زنده ماندم شب غمت آمد

*الحمدالله،خیلی ها می خواستند به امشب برسند*

زنده ماندم شب غمت آمد

 ماه شب های ماتمت آمد

*سلام محرم! از امشب الحمدالله دست پر اومدی، از همین امشب مادرش نگات كرده كه داری ناله میزنی*

حضرت یاس ناله سر داد و

 بوی سیب محرمت آمد

مادرت گریه کن صدایم کرد

گفت شب های مَرحَمَت آمد

من شنیدم که اشک مرهم توست

 کشته ی اشک، مرهمت آمد

*شب اولی ناله بزن، ناله ات شب اولی سالم ِ، ان شاءالله شام غریبان هیچی سالم نمونه برات،آقا جان جونم برات، ان شاءالله شام غریبان جنازه ام رو ببرن از جلسه بیرون، بذار برات ده شب گریه كنم،بعد خواستم بمیرم،بمیرم*

باز هم اول محرم شد

فصل باران نم نمت آمد

بوی پیراهنی که غارت شد

 تا حوالی پرچمت آمد

گریه کردم برای پیرهنت

 جان عالم فدای پیرهنت

*چه پیروهنی،می خوام برات امشب روضه ی همین پیروهن رو بخونم*

آمدم تا که نوکرت باشم

 نذری ِ پای منبرت باشم

منت توست بر سرم  ور نه

من که باشم؟ که نوكرت باشم

*همه ی التماسمون شب اول اینه*

اذن گریه بده به چشمم تا

زخمی ِ زخم پیکرت باشم

*آقا امام رضا فرمود:تو مصیبت جد ما " قَدْ اَقْرَحَ جُفُونَنا"  چشمای ما از بس گریه می كنیم زخم میشه تو گریه ی بر حسین. خوشبحال چشمی كه تو گریه برات زخم بشه*

یا که با گریه های ده شبه ام

 مونس داغ مادرت باشم

گریه کردم برای پیرهنت

 جان عالم فدای پیرهنت

* كدوم پیراهن؟ همون پیراهنی كه امام صادق فرمود:روز اول محرم كه بشه، می بینی یهو همه غم های عالم رو دلت میاد، فرمود:این سِر داره، خود خدا پیراهن خونی ِ حسین رو در عرش آویزان میكنه، از ساق عرش، امام صادق فرمود: ما به این پیراهن نگاه می كنیم و گریه می كنیم، اول مادرم نگاه میكنه، یه صیحه میزنه،"بُنَیَّ!" . همین پیراهن من و تو رو به هم می ریزه،شاید مادر ما میگه: من خودم این پیراهن رو براش دوختم،موقعی كه من به زینب دادم پاره نبود، موقعی كه من به زینب دادم اینقدر غرق خون نبود، چی به سرت آوردن؟

. .

به زیر تیغم و این آخرین سلام من است

سلام من به حسینی که او امام من است

سلام من به امامم به سیدالشهداء

که مقتدای من و شاهد مقام من است

*از همون بالای دارالاماره*

كجایی ای تو مرا كشتی نجات بیا

که بی حضور تو این زندگی حرام من است

*من و تو هم از زبان مسلم بگیم،آقاجان! اگرچه الان كربلا  نیستم، دلم می خواد شب اول محرم سرم رو روی ضریحت بذارم*

اگرچه دورم از آن آستان، دلم با توست

که ذکر خیر تو کار علی الدّوام من است

*تا دم آخر مسلم ذكر می گفت،آی حسینیا،هیئتیا. میگه:مرتب ذكر می گفت، استغفار، صلوات می فرستاد،تسبیح می گفت،این دم آخر هم هی زیر لب می گفت:"صلی الله علیك یا اباعبدالله" علمای اخلاق میگن: اگه تو عمرت مداومت به ذكر داشته باشی،تا دم آخر هم بهت اجازه میدن ذكرشون رو بگی،شیطون خیلی اصرار داره دم آخر هیچی نتونیم بگیم، ان شاءالله تا دم آخرمونم بگیم: حسین. ان شاء الله دم جون دادنمون بگیم: یا زهرا! به خدا حیف ِ آدم همین جور ساكت بمیره، مسلم تا لحظه ی آخر ذكر از زبونش نیوفتاد*

سزاست شهد شهادت به كام من ریزند

که در فراق تو چندی است تلخ کام من است

*روضه ی مسلم می خوای بشنوی؟ خووب بشنو! روضه ی جناب مسلم بدن بی سر از بالای دارالاماره انداختن فقط نیست، جنازه اش رو توی بازار روی خاك كشوندن نیست فقط، روضه ی مسلم حماسه ی مسلم ِ*

حیات و زندگی ِ من عقیده است و جهاد

حسینی ام این مذهب و مرام من است

*بهش گفت:سلام كن! به كی سلام كنم؟ ابدا. حسین چه سربازی تربیت كرده؟ كیو فرستاده كوفه؟سلام نمی كنی به امیر تعظیم كن، گفت: من امیری نمی بینم، گفت: امیر ابن زیاد اونجا نشسته. گفت:اون امیر من نیست. گفت:امیرت كی ِ؟ گفت:" أَمیرِی حُسَیْنٌ ".ای جانم به این آقا، چه جوری در مقابل همه ی ظلم، قد برافراشت، همه ی این خانواده همین بودن،ابی عبدالله هم جلوی ظلم اینجوری ایستاد، خواهرش زینبم تو شهر كوفه و شام.*

میان این همه پیمان شكن به ناكامی

حصار كوفه كنون شهر بند و دام من است

*بیایید امشب از روضه ی جناب مسلم یه درس بگیریم،به خودم میگم، روز اول محرم ِ، مسلم شهید پیمان شكنی ِ كوفیا شد، بیاییم من و تو سفت و محكم پیمانمون رو ببنیدم، امروز روز پیمان و تجدید عهده،اول با خدا تجدید عهد كنیم، نكنه تو روضه ی ابی عبدالله بشینیم، دینی گردنت باشه، دین ِ مادی،دین ِ اخلاقی، مواظب باشید،این آقایی كه براش مشكی پوشیدی، شب عاشورا،گفت: هر كی دینی به گردنشه بره، تو ركاب من نمی خوام شهید شه، نمی خوام كسی رو زمین بیوفته حقی به گردنش باشه،كسی ازش پولی بخواد،طلبی بخواد، نكنه من و تو اینجا نشستیم، یه نفر از ما بیرون پول بخواد، از ما دینش رو بخواد، گرفتار باشه من و تو نشسته باشیم تو هیئت عزا، حواست باشه، ابی عبدالله گفت: نمی خوام كسی كه دینی به گردنشه بیاد.آقا جان! شما كمك كن بتونیم یه عزادار ِ لایق تو باشیم، دومین عهدی كه می خوای ببندی با امامت ببند، تو زیارت ناحیه امام زمان می خواد جدش رو معرفی كنه،اینجوری معرفی میكنه: "کُنتُ حافِظاَ لِلعَهد وَ المیثاق" مواظب این عهد و میثاق باشیم، آی رفقا! كربلا به خاطر فراموشی ِ این عهد شروع شد، عهدی كه چند روز پیش بستن، 18 ذی الحجه بستن این عهد رو.یادمون نره غدیر رو، یادمون نره امام رو، یادمون نره شهدا رو، این عهد رو محكم ببندیم، عهد ببندیم كه مثل مردم كوفه نشیم،عبارت روایت رو میگم،این روضه است،روضه ی مسلم اینه،میگه اینقدر توی این نامه هاشون نوشتن "العجل العجل..." توی یك خط چهار تا "العجل" یعنی آقا فقط بیا، عجله كن. چه طور شد یهو دور مسلم رو خالی كردن،"العجل" خالی فایده نداره،نكنه به امام زمان بگیم: "العجل" با گناه رومون رو برگردونیم،خاك بر سرم، ان شاء الله من از اونا نباشم، عهدی كه با تو ببندم،تا آخر باشم، حافظ میگه:*

روز نخست چون دم رندی زدیم و عشق

شرط آن بود که جز ره آن شیوه نسپریم

*تا آخر ان شاءالله سر این عهد و میثاق بمونیم، اما كوفیا نموندن، نگاه كرد پشت سرش دید هیچ كی نمونده، تنها تو كوچه ها سرگردان شد، یه دیوار پیدا كرد،یه گوشه پیدا كرد، سرش رو آروم گذاشت رو دیوار، تشنه،گرسنه، در خونه باز شد،یه پیر زنی در رو باز كرد، مرد عرب اینجا نمون، برو، برا من بد میشه، مگه نمی دونی كوفه چه خبره؟ گفت: آی زن یه ظرف آب داری بیاری برام؟ كی هستی؟ این وقار و متنانت مسلم.گفت: من و نمی شناسی؟ من سفیر حسینم. تا گفت:حسین، دل ِ این زن زیر و رو شد، تو مسلمی؟ رفت تو خونه ی طوعه،بهش پناه داد،این همه مرد،باید پناه به خانه ی این زن بیاره توی این شهر، یه شب از مسلم پذیرایی كرد، همش نماز و استغفار و دعا، همتون شنیدید،پسر طوعه جزء گروه های دشمن بود،فهمید،خونه لو رفت، تا مسلم فهمید خونه محاصره شده،زود از خونه ی طوعه بیرون اومد، كه كسی این زن رو محاصره نكنه، حرف ذوقی ِ، می خوام حرف دلم رو بزنم، شاید ترسید مدینه دوباره تكرار بشه، از خونه فاصله گرفت، همه دورش حلقه زدن، تن به تن حریف مسلم نبودن، یه نفر اومد گفت:امیر! چیه تن به تن سراغ این مرد می فرستی، فكر می كنی این كیه؟ این خون علی تو رگش ِ، آره، تنهایی نمیشه، دورش حلقه زدن، دیدن نمیشه،شروع كردن از بالای پشت بام خاكستر آتش رو سرش می ریختن، دسته دسته نی شعله ور می شد، آخ بمیرم برات، ابن اشعث اومد امان بهش داد،گفت:امان بهت میدم، در امانی، بیا داخل قصر شو، یه نگاه به ابن اشعث كرد گفت:امان تو به چه درد من می خوره.آی رفیق! حواست باشه مسلم به من و تو درس داده، از جبهه ی ظلم امان نامه به دست ما نمی تونه برسه، به ظلم اعتماد نكن، این همه آقا میگه:آمریكا قابل اعتماد نیست. چه كردن با مسلم؟ همین رو بگم، بگم وقتی سرش رو از تن جدا كردن، از بالای دارالعماره انداختن بدن رو زمین، بدن بی سر،بدن بی سر مسلم  روی خاك كوچه ها كشیده شد، طوعه جمعیت رو كنار زد، تا بدن بی سر رو دید، بدن رو شناخت، مگه بدن بی سر رو می شناسن؟ از كجا شناخت؟ از پیراهن مسلم شناخت،بابا، یا یه بدن رو از سرش می شناسن، یا از لباسش می شناسن، حسین.......امشب حاجیای مظلوم منا رو شریك روضه كنید، بابا، بعد بیست روز از عید قربان اخبار اعلام كرد:بعضی از بدن ها قابل شناسایی نیست، بیست روز گذشته، بدن متلاشی ِ،تعجب نداره بعد بیست روز، یه بدن رو نشناسن،اما من یه بدن رو سراغ دارم سه ساعت كاری با این بدن كردن، خواهرش با تعجب نگاه كرد،آیا تو حسین منی؟ حسین...... بمیرم برات زینب، كاری با بدن حسینش كردن، بگم و یا علی ناله بزنی، دخترش با تعجب گفت: عمه، "هذا نَعشُ مَنْ". یه جمله دیگه، بابا با بدنش كه نه، با سرش هم كاری كردن، دخترش تو خرابه گفت:، عمه این سر كیه؟ همه بگید حسین......

.