نمایش جزئیات

ذکر توسل و روضه جانسوز ویژۀ ایامِ محرم_ شب اول محرم _ سید مجید بنی فاطمه

ذکر توسل و روضه جانسوز ویژۀ ایامِ محرم_ شب اول محرم _ سید مجید بنی فاطمه

السَلامُ علیکَ یامَظلوم یاغَریب یاعَطشان یااباعَبدالله

اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ

زنده ماندم شبِ غمت آمد

ماه شبهایِ ماتمت آمد

ساعتِ کارِ گریه کردن شد

فصلِ بارانِ نم نمت آمد

*نمرده ام ... محرمتُ دیدم ... ارباب ...*

 حضرتِ یاس ناله سر دادُ

بویِ سیبِ مُحرَمت آمد

مادرت گریه کن صدایم کرد

گفت شبهایِ محرمت آمد

من شنیدم که اشک مرهمِ توست

کشتۀ اشک مرهمت آمد

بوی پیراهنی که غارت شد

تا حوالیِ پرچمت آمد ...

دلِ من را به کربلا ببرید

تا فرآسویِ نیزه ها ببرید

*چقد دلم تنگ شده بود برا لباس مشکیام ... چقدر غصه میخوردم آیا زنده میمونم ماهِ محرمُ ببینم یا نه ... الحمدلله بودم کتیبه ها رو ، رو در و دیوارِ شهر دیدم ...*

باز این چه شورش است که درخلق عالم است

باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

آمدم تا که نوکرت باشم

نذریِ پایِ منبرت باشم

منت توست بر سرم وَرنه

من که هستم که یاورت باشم !

اِذنِ گریه بده به چشمم تا

زخمیِ زخمِ پیکرت باشم ...

*قربونِ اسمت ... قربونِ این زائرات ... قربونِ اونایی که اومدن عرض ادب کنن ... میگم و میگذرم یا اباعبدالله ، قربونت برم که اینقدر اسمت مثلِ عسل شیرینِ ... مادرش هم همین جور صدا میزد میگفت : حسین جان ... حسین جان ...(خسته نشی از این حسین گفتنت ... ) یااباعبدالله اجازه بدید چند خط روضه مو بخونم شب اولیِ زیاد اذیتت نکنم ...*

اینجا کسی برایِ تو پا در رکاب نیست

کابوس هاس در نظرِ من که خواب نیست

یک مرد نیست تا که بگوید به کوفیان

که کشتنِ حسین به قرآن ثواب نیست

یک مشک بهرِ روزِ مبادا نگاه دار

در کربلا برایِ علی اصغر آب نیست

حسین ....

این قدر نیزه دیده ام اینجا که روشن است

دیگر شمار زخمِ تنت در حساب نیست

از سنگهایِ مردم این شهر خوانده ام

قرآن رویِ نیزۀ تو بی جواب نیست

برگرد یاحسین که دستِ سه ساله ات

آنقدر کوچک است که تابِ طناب نیست

اینها همه کنار به این فکر میکنم

اینجا کسی حسین به فکرِ حجاب نیست

*به قدری قوی بود مسلم ، اما وقتی دستگیرش کردن ، دیدن آروم آروم داره اشک میریزه ... چشماش بارونی شده ، گفتن نَمردیم گِریَتو دیدیم ... غرورِتو شکستیم ... یه وقت دیدن مسلم داره حرف میزنه ، ببینن چی میگه ، گفت آره ، گریه میکنم ، اما گریه ام برایِ این نیست دستامُ بستن ... گریه ت برایِ چیه ؟فرمود گریه ام برای اون خانمیِ که یه روزی با یه عده زن و بچه واردِ کوفه میشه ... (یه بیتِ قدیمی بخونم)

هرچه خواهید مرا سنگ زنید

لیک یک سنگ به زینب نزنید ...

. .

مسلمُ آوردن بالا دارُالاماره ... لب بریده شده ... موها خاکی ... لباس پاره پاره ... دستارو از پشت بستن ....

گفت یه مقدار به من آب بدید ، کاسۀ آب رو جلو دهانش گرفتن هرچی میخواست بخوره خونِ دهانش با آب آمیخته می شد ... لب نزد ... گفت حتما حکمت داره ... آره ، اربابتم قراره تشنه جون بده ....

مردم پایینِ دارُالاماره ایستادن ، یکی میگه الان آزادش میکنن ، یکی گفت زندانش میکنن ، یکی گفت میکشَنِش ، همه اینا حدس ها بود اما نامردا یک کاری کردن یه ولوله ای تو مردم بلند شد ... یک وقت دیدن مسلمُ از بالا دارُالاماره پایین پرت کردن ....

نمیخوام اذیتت کنم تو روضه ، اما یک وقت دیدن وسطِ جمعیت یه پیرزنی اومد هی میگه آقای من کجاست ؟؟ ... مهمونِ یک شبۀ منو کجا بردن ؟؟... گفتن طوعه ، مسلمُ بردن بازارِ قصابا .... بدنِشو تو بازارِ قصاب ها آویزون کردن ... اینقد به سر و صورتش زد ... زودی روضه رو بگم جلو برم ... این کوفه یک زن داشت خیلی با محبت بود ... یکی همین طوعه بود هی میگفت چه کردید با مهمانِ یک شبۀ من ... با سفیرِ حسین ... یه خانمِ دیگه هم بود به همۀ مردایِ کوفه می ارزید ... نیمه شب از خواب بلند شد ... زنِ خولی رو میگم ، گفت خدا من دمِ غروب تنورُ خاموش کردم ، این چه نوریِ به آسمان می تابه ؟؟... همچین که از حجره بیرون شدم ، نزدیک شدم ، یه وقت دیدم هودجی بینِ زمینُ آسمان پایین اومد ... چند تا خانم مُجلَله ... هرکدومشون برای خودشون عظمتی دارن ...  اما همشون دورِ یه خانمی رو گرفتن گفتم ببینم این خانم کیه ، دیدم یه خانمی قد خمیده اومد جلو تنور ... دستشو دراز کرد سرِ بریده آقامو بغل کرد ... هی میگفت مادر کی رَگایِ گردنتو بریده ؟؟ ...

.