نمایش جزئیات
مناجات و توسل ویژۀ ایامِ محرم _ شب اول محرم _سید مهدی میرداماد
سلام مُحرم، سلام هلال ماه غم
سلام مُحرم،سلام نوای محتشم
سلام پیرهن مشکیِ عزا
سلام بانیِ بزمِ روضه ها
سلام شاهِ سر از بدن جدا
خدا رو شکر رسیدیم باز
زیر خیمه های ماتم
زنده موندیم رسیدیم
به شب اول محرم
سلام شاهِ بی کفن
سلام ماهِ تشنه لب
سلام غریبِ مادرم
سلام عزیز برادرم
سلام شهیدِ بی سرم
سلام سه ساله دخترم
سلام علیِ اصغرم
سلام علیِ اکبرم
سلام به ماهِ علقمه
سلام به عشقِ فاطمه
سلام مدافعِ حرم
سلام عزیز برادرم
سلام شهیدِ بی سرم
*تمام سلام ها یه طرف،سلامی که امشب میخوام از یه ناحیه و یه زاویه ی دیگه بگم،شب اولِ،شب غریبِ کوفه است،بیایید امشب مثل مسلم سلام بدیم به آقا..یه جوری سلام داد به آقا،ابی عبدالله از توی گودال جوابش رو داد،سلامی داد که لایق جواب شد..*
سلام آقاجون، سلام میدم از سرِ دار
سلام آقاجون، سلام با قلب بیقرار
سلام، به اشک چشمای ترت
سلام، به گریه های خواهرت
سلام، به اون سه ساله دخترت
سلام غریب شدم فدا سرت
شاعر : حمید رمی
*یه جوری سلام بدیم که لایق شنیدن پاسخ بشیم،مسلم سفیر و نائب امام بود،خیلی ابی عبدالله رو مسلم حساب می کرد،خیلی ها مسلم رو کنار اباالفضل می بینند،فکر نکنیم مقام مسلم کم مقامی است…یه جوری بیاییم وسط میدون امام زمان رو ما حساب کنه،یه جمله ای از یکی از شهدای کربلا نقلِ،شب عاشورا،عابس خطاب به شوذب یه جمله ای میگه،خیلی قشنگِ،به درد من و تو شب اول میخوره،هی با هم مرور کنیم،عابس به شوذب گفت: شوذب! “فَتَقَدم بین یدی ابی عبدالله حتی یحتسبك” برو خودت رو به حسین عرضه کن،برو خودت رو به حسین نشون بده،یه کاری کن حسین روت حساب کنه…این همه سال از محرم و عاشورا میگذره،آقاجان! من خودم رو چه جوری به تو نشون بدم،چیکار کنم رو منم حساب کنی،چیکار کنم منم جدا کنی،چیکار کنم منم مثل شهدا بشم؟ تنها کاری که من تونستم انجام بدم اینه شب اول محرم اومدم تو خیمه ی عزات،اومدم سیاهیِ لشکرت بشم، اومدم برات گریه کنم،نوکرت بشم…تو رو به مادرت فاطمه،زائر کمر خیمده ی حرمت،روی ما هم حساب کن….
.
شانه های زخمی اش را هیچ کس باور نداشت
بار غربت را کسی از روی دوشش برنداشت
*ان شاءالله هیچ وقت غریب نشی،یه جایی تنها نشی….*
سرسپردن در مسیر سربلندی سیره اش
جز شهادت آرزوی دیگری در سر نداشت
*اسیر شد به ظاهر،اما وقتی وارد کاخ اِبن زیاد شد،نشونه ای از اسیر تو وجودش نبود،مثل شهید حججی که عکسش رو نگاه میکنی می بینی اون داعش رو به اسارت گرفته بود،عزت رو می بینی…جانم فدای اون شهید که وارد کاخ عبیدالله ابن زیاد شد،نگاه نکرد به ابن زیاد، سلام نکرد،بهش گفت: چرا سلام نمیکنی به امیر؟ گفت: من امیری اینجا نمی بینم..گفتن: امیر عبیدالله… گفت: امیر من حسینِ، ما تو عالم یه امیر داریم…بهش گفت: سلام کنی یا نکنی می کشمت…مسلم خندید،گفت: من آرزوم شهادتِ برا حسین،تو منو به آرزوم میرسونی…*
در نگاهش کوفه کوفه غربت و دلواپسی
عابر دلخسته جز تنهایی اش یاور نداشت
بام های خانه های مردمِ بیعت فروش
وقت استقبال از او جز سنگ و خاکستر نداشت
*الله اکبر،چه جوری از مسلم استقبال کردن…*
می چکید از مشک هاشان جرعه جرعه تشنگی
نخل هاشان میوه ای جز نیزه و خنجر نداشت
سنگ ها کمتر به پیشانی او پا میزدند
نسبتی نزدیک اگر با حضرت حیدر نداشت
روی گلگون و لبی پرخون و چشمانی کبود
سرنوشتی بین نامردان از این بهتر نداشت
* اینقدر عاشق بود مسلم،اینقدر دلداده و شیفته ی امامش بود، همه چیزش شد شبیه امامش،وقتی عاشقانه دلداه بشی،اینجوری می برنت،شهادتش هم شبیه ارباب بی کفنِ عالم شد،من دو سه شباهتش رو بگم…خودش به شهادت رسید،فرزندانش به شهادت رسیدن،تمام طایفه اش،آل عقیل هیچکی زنده نموند،ببین چی کرد برا حسین،خودش،دو تا بچه اش،داداشاش، حتی بعضی ها نوشتن دخترش هم زیر دست و پا از بین رفت، مثل حسین شد، ارباب ما هم همه ی کِس و کارش رو داد،حتی دخترش هم شهید شد،فقط دختر مسلم دیگه از باباش چیزی ندید،سری،بدنی،پاره پاره لبی..شباهت دوم:آب ننوشید،تشنه جون داد،مادر شهید حججی میگه:همه صحنه هارو دیدم،دیدم بچه ام رو اسیر کردن،دیدم سرش رو بریدن اما اذیت نشدم، اما یه صحنه منو اذیت کرد، میگه وقتی سوار ماشینش کردن، دوربین رفت جلو،دیدم لباش خشکِ،گفتم بچه ام تشنه است…مسلم تا لحظه ی آخر تشنگی کشید،چند بار ظرف آب رو آوردن و بردن،مسلم هم لبش پاره شد و هم دندونش شکست،اینم یه شباهت،لحظه ی آخری گفت: دیگه آب نمیخوام، ظاهراً آقام تشنه است...” بُنیّ قتلوک ذبحوک و من الماء منعوک”یه شباهت دیگه اش رو بگم،مسلم بالای دارالاماره نوشتن: هی نگران نگاه می کرد،بهش گفت: کجارو نگاه میکنی؟ گفت: دارم نگام میکنم ببینم بچه هام یه وقت نباشن،سر بریدنم رو نبینن،نگران بچه هاش بود، اربابش هم تو گودال هی نگاه می کرد..” تُدیرُ طَرْفاً خَفِیّاً إِلی رَحْلِک َ وَ بَیْتِک” حسین! کجا رو داری نگاه می کنی؟ نگاه کرد دید زینب اومده بالا تل زینبیه…..یه شباهت دیگه سراغ دارم،یه جمله ی مقتل تو هر دو روضه تکرار شده، نمیدونم میتونم معنا کنم یا نه،عبارت اینه: ” وَ ضَعُفَ فِی القِتال ” یعنی دیگه ضعیف شد،دیگه نا نداشت،جون نداشت، آدم چه جوری دیگه جون نداره؟ هم تنها بود،هم تشنه بود، هم زخمی بود، نوشتن: اینقدر زدنش دیگه نا نداشت مسلم،دقیقاً این جمله تو گودال قتلگاه هم هست،” وَ ضَعُفَ فِی القِتال،فَوَقَفَ یَسْتَرِیحُ سَاعَةً” اربابش حسین هم یه لحظه ضعف همه جسمش رو گرفت،دیگه نا نداشت،تشنه،گرسنه،زخمی،داغدیده،یه لحظه ایستاد استراحت کنه،چه کردن؟“فَرَماهُ رَجُلً بِحَجَرٍ” یکی گفت: نذارید حسین استراحت کنه،چه کنم؟ سنگ بارانش کردن، پیراهن عربیش رو بالا زد،حسین……اینهارو که گفتم همه شباهت بود،یه فرقی هم داشت با اربابش،شاعر تو یه بیت گفتِ:*
دخترش با دیدنِ بازارهای کوفه گفت
خوب شد بابای من در دست انگشتر نداشت
شاعر : یوسف رحیمی
غریب گیر آوردنت…
برات بمیره مادرت…
داره می بینه خواهرت…
حسین…
ای تشنه لب حسین…..
حسین…
عشق زینب حسین…
“اللهم عجل لولیک الفرج..”
.