نمایش جزئیات
ذکر توسل و روضه ویژۀ ایامِ محرم _ شب اول محرم _ سید مجید بنی فاطمه
ز عرش از میان حسینیه ی خدا
آمد صدای ناله ی حی علی العزا
جمع ملائکه همه گریان شدند و بعد
گفتند تسلیت همه بر ساحت خدا
جبریل بال خدمت خود را گشود و گفت
یا رب اجازه هست شوم فرش این عزا
آدم ز جنت آمد و ناله کنان نشست
در بزم استجابت بی قید هر دعا
او که هزار بار به گریه نشته بود
یک یا حسین گفت و همان لحظه شد به پا
آری تمام رحمت خود را خدا گرقت
گسترد بر محرم واین اشک و گریه ها
*آدمم اگر بخواد توبش قبول بشه باید گریه کنه برا حسین،آدم به آدمیت نرسید مگر به اینکه گریه کن حسین شد....*
آنگاه گفت روضه بخوان ایها الرسول
جانم فدای تشنه لبِ دشت کربلا
روضه تمام گشت ولی مادری هنوز
آید صدای گریه اش از بین روضه ها
این کشته ی فتاده به هامون حسین توست
این صید دست و پا زده در خون حسین توست
*شب جمعه مادرش کربلاست، هی صدا " بُنَیَّ قتلوک ، ذبحوک ، و من الماء منعوک"...تشنه کشتنت مادر...حیووناشون سیراب بودن اما امامشون و تشنه سر بریدن...الحمدلله زنده موندم شب اول محرم و دیدم، فیض ببرن اونایی که امسال نیستن...ناله بزن بگو :حسین...
*الان یه خانومی میگه اگه حسین خودتو میگی؟ خدا برات نیگهش داره، اما اگه حسین منو میگی ؟بین دوتا نهر آب بود لبش تشنه بود،جلو چشم خواهرش ...*
رسیده مسلم ؛ خراب و نا امید و قد خمیده مسلم
به چشم کوفه چه صحنه ها ز رزم آفریده مسلم
چنان عمویش چقدر طعنه از همه شنیده مسلم
شنیده ها را میان کوچه ها به چشم دیده مسلم
ز خولی و شمر چه زجرها که از سنان کشیده مسلم
خبر رسیده به جز سپر دو تا زره خریده مسلم
دم شهادت خبر ندارد آه از حمیده مسلم
امامشان را نخواستند و ریختند جامشان را
که پهن کردند دوباره در میان کوفه دامشان را
به خون مسلم گشوده اند کوفیان صیامشان را
به رسم کوفه گرفته اند دست و انتقامشان را
ادامه دادند دو مرتبه نماز بی سلامشان را
به سمت منکر کشانده اند مسجد الحرامشان را
دوباره این قوم نگه نداشتند احترامشان را
به رسم کوفه بلند ساخته اند پشت بامشان را
عذاب را دید، همین که روی بام ظرف آب را دید
میان آن ظرف لب علی اصغر رباب را دید
چه شد رقیه، میان چشم زینب اضطراب را دید
به جز حمیده به دست های کودکان طناب را دید
میان بزمی سر حسین و خوردن کباب را دید
کباب که هیچ به دست های کوفیان شراب را دید
*آوردن بالا دارالعماره مسلم رو،روضه زیاد شنیدی اما یادت باشه اونایی که تو جبهه بودن،میگه تا وقتی رفیقمون مجروح میشد اول حرفی که میزد میگفت: آب.....شمشیر به لبش خورده، گفت: اکه میشه دم دمای آخر یه جرعه آب به من بدید،دستارو از پشت بستن بالا دارالعماره،ظرف آب و آوردن هرجه کرد نتونست بخوره لب بریده است....این خون قطراتش تو ظرف آب ریخت نتونست آب بخوره،همون جا گفت مسلم یه سِرّیِ که تو نمیتونی آب بخوری،از همون بالا دارالعماره نگاه کرد یه صدا زد: :صل الله علیک یا اباعبدالله..."
مسلم و زنده زنده از بالا دارالعماره پایین انداختن،مردم بعضیا میگفتن الان آزادش میکنن اما یه وقت دیدن مسلم و پرت کردن...میگه: یه وقت دیدن ما بین مردم یه پیر زنی اومده میگه آقام کجاست؟این آقا مهمان من بود تو خونه ی من دستگیرش کردن، ننگ به این کوفه چه کردید با پیک حسین....گفتن: طوعه! مسلم و بردن بازار قصاب ها...."یادت باشه این کوفه دوتا زن داشت که معرفتشون به همه ی مردای کوفه می ارزید،یکی طوعه بود، یکی هم زن خولی، نیمه ی دل شب از خواب بلند شد،گفت من که دم غروب تنور و خاموش کردم،این چه نوریه داره به آسمون میره؟همچین که نزدیک شد، میگه: یه وقت دیدم به هودجی بین زمین و آسمان پایین آمد،چندتا خانوم مُجللّه پایین اومدن،اما دور یه خانوم قد خمیده ای رو گرفتن، اون خانوم جلو تنور اومد، دستشو جلو آورد،آره با همون دست شکسته یه سر بریده رو بغل گرفت،هی میگفت حسین مادر برات بمیره،...حسین...*
.